چکیده
موضوع اصلی در این مقاله، قیام محمدبن عبدالله نفس زکیه، از حسنیان است. در ابتدا به مبانی و ماهیت فکری جنبش حسنیان پرداخته شده است تا پس از روشن شدن این مبانی، بهتر بتوان دلیل قیام محمد نفس زکیه را تبیین کرد. از این رو، سعی نگارنده در این پژوهش بر آن است که به عوامل شکست قیام محمدبن عبدالله و پیامدها و نتایج این قیام بپردازد. عباسیان که خود را در برابر علویان فاقد مقبولیت کافی میدانستند، سعی داشتند استنادات و دلایلی مبنی بر مشروعیت خویش ارائه کنند.
در مقابل، حسنیان نیز برای مشروع جلوه دادن خود، استناداتی دال بر حق جانشینی پیامبر(ص) برای خود قائل شدند. یافته های پژوهش حاکی از آن است که حسنیان نسبت به عباسیان، خود را به پیامبر(ص) نزدیکتر میدانستند و در واقع، خود را مصداق حقیقی خاندان پیامبر(ص) میشمردند. از این رو و مطابق این معیار، با تکیه بر ادعاهایی نظیر وراثت ولایت و امامت حضرت علی(ع)، حسب (افتخارات پدری) و نسب (خون و نژاد) والاتر، و بیعت عباسیان با آنها در عهد اموی، حق جانشینی پیامبر را متعلق به خود میدانستند.
مقدمه
امویان در سال 41 هجری به قدرت رسیدند؛ اما پس از به قدرت رسیدن، سنت خلفای راشدین را کنار گذاشتند و به سنتها و معیارهای اسلامی بی اعتنایی کردند. از اوایل قرن دوم هجری، ناخرسندی نسبت به عملکرد آنان جامعه اسلامی را فرا گرفت و حرکت ضداموی با تکیه بر شعار «شایستگی خاندان پیامبر برای حکومت» شکل گرفت.
علویان به همراه تیره های دیگر بنی هاشم، با هدف سرنگونی امویان و تأسیس حکومتی جدید، به صورت یکپارچه و متحد در نهضت شرکت کردند. سرانجام در سال1(س)2ق .حکومت اموی سقوط کرد. عباسیان که برنامه های خود را با تشکیلات منسجم و وسیعی پیش برده، توانستند علویان را کنار بگذارند و خود حکومت را در اختیار بگیرند. در این میان، حسنیان[1]، که از فعالان ضداموی به شمار می آمدند و از آغاز نسبت به نهضت خوش بین بودند از سرانجام آن اظهار ناخرسندی کردند و از پذیرش حاکمیت عباسیان سر باز زدند؛ و چون حکومت را حق علویان میدانستند، تصمیم به ادامه نهضت (این بار برضد عباسیان) گرفتند.
این تفکر باعث تقابل بین حسنیان و عباسیان گردید که موجب شکل گیری پنج قیام توسط حسنیان برضد عباسیان، شد. بنابراین، حسنیان فعالیتهای گسترده ای را با هدف به چالش کشیدن مشروعیت حکومت عباسی و در صورت امکان، براندازی آن آغاز کردند. یکی از این قیامها و نخستین آن، قیام محمدبن عبدالله معروف به «نفس زکیه» (145ق) است. در این مقاله تلاش شده است تا به پرسشهای ذیل که در بررسی قیام محمدبن عبدالله و پیامدهای آن، اهمیت ویژهای دارند، پاسخ داده شود:
پرسشهای تحقیق
1. دلیل عدم پذیرش حاکمیت منصور از طرف محمدبن عبدالله چه بود؟
2. زیربنا و مشخصه فکری و سیاسی قیام نفس زکیه چه بود؟
3. پیامدها و آثار فکری و سیاسی قیام محمدبن عبدالله چه بود؟
فرضیات
1. حسنیان خود را مصداق حقیقی خاندان پیامبر (ص)میدانستند. از همین روی، حاکمیت عباسیان را قبول نداشتند؛
2. اندیشه «وراثت بنات»، «مهدویت» و «ایدههای اصلاحی»، مهمترین مشخصه فکری و سیاسی قیام محمدبن عبدالله بود.
3. رشد مرثیه سرایی، سختگیری بر علویان، تأسی به محمدبن عبدالله برای ادامه تلاشهای سیاسی بر ضد عباسیان، که چندین سال دوام داشت، به تشکیل حکومت ادریسیان در مغرب انجامید.
این پژوهش، از نوع پژوهش تاریخی، و روش انجام آن به صورت کتابخانه ای، و شیوه جمع آوری اطلاعات به شیوه فیش نگاری است. تلاش محقق در این پژوهش آن است که واقعیتهای گذشته را از طریق جمع آوری اطلاعات، ارزشیابی و بررسی صحت و سقم این اطلاعات، ترکیب دلایل مستدل و تجزیه و تحلیل آنها، به صورتی منظم و عینی ارائه کند و نتایج پژوهش قابل دفاعی را در ارتباط با فرضیه ها و پرسشهای پژوهش به دست آورد.
1. ماهیت فکری قیام
امویان پس از روی کار آمدن، سیره خلفای راشدین را کنار گذاشتند و بر اساس معیارهای مخصوص خود، جامعه را اداره کردند. که این امر باعث نارضایتی بزرگان جامعه اسلامی شد. کمکم قیامهایی بر ضد امویان شکل گرفت که در نهایت، عباسیان (فرزندان عباس بن عبدالمطلب) توانستند با همکاری شیعیان علی(ع) و دیگر مردم ناراضی، قدرت را به دست گیرند؛ اما پس از به قدرت رسیدن، علویان را کنار گذاشتند.
حسنیان که از آغاز در قیام بر ضد امویها حضور داشتند و آینده خوبی را برای این قیام پیشبینی میکردند، حالا با دیدن این وضع، قیام را بر ضد عباسیان ادامه دادند و کوشیدند به رهبری عبدالله بن حسن مثنی و فرزندانش فعالیتهای گستردهای را با هدف به چالش کشیدن مشروعیت حکومت عباسیان، و در صورت امکان براندازی آن انجام دهند. یکی از فرزندان عبدالله بن حسن، محمد معروف به «نفس زکیه» است، که نخستین قیام را بر ضد عباسیان آغاز کرد.
پیش از پرداختن به بحث محمدبن عبدالله ابتدا به مبانی و ماهیت فکری جنبش حسنیان پرداخته خواهد شد تا پس از روشن شدن این مبانی، بهتر بتوان دلیل قیام محمد نفس زکیه را تبیین کرد.
ماهیت فکری حسنیان، در قالب سه محور «حقانیت در خلافت» ، «مهدویت» و «اندیشههای اسلامی» تنظیم شده است. هریک از این محورها، یکی از پایههای ماهیت فکری قیام حسنیان، و بالطبع محمد نفس زکیه است، در ادامه، این محورها بررسی میشوند تا ماهیت فکری جنبش تبیین، و ابعاد و زوایای آن روشن شود.
1-1. حقانیت در خلافت
از جمله ادعاهای قیام کنندگان حسنی، حقانیت و شایستگی آنها در جانشینی و خلافت پیامبر(ص) بود. با شکل گیری نارضایتی از امویان در جامعه اسلامی و فعالیتهای سیاسی بر ضد آنان، عباسیان که از نظر فعالیت سیاسی سابقه کمتری از علویان داشتند و در جامعه در برابر علویان از مقبولیت کمتری برخوردار بودند، در سایه علویان فعالیت میکردند و خود را یکی از گروههای طرفدار ایشان و اهداف آنان معرفی مینمودند. برای این ادعا، دلایلی را میتوان برشمرد:
1. ادعای خونخواهی علویان توسط عباسیان؛ از ابتدا آغاز تا مدتی پس از روی کار آمدن عباسیان جنازه یحیی بالای دار بود تا وقتی که دولت عباسی روی کار آمد جنازه او را از بالای دار به زیر آوردند و به خاک سپردند. ابومسلم خواست تا کشندگان یحیی بن زید را به قتل برساند. از این رو به تعقیب آنان پرداخت و همه کسانی را که در قتل یحیی به نوعی شرکت جسته بودند، به قتل رسانید. (اصفهانی، 1(س)4(ص)، ص16(ص)1)
وقتی سر مروان را نزد ابوالعباس آوردند و پیش روی او نهادند، گفت: دیگر اهمیت نمیدهم که چه وقت مرگم فرا رسد، که به انتقام حسین و برادرانش، دویست کس از بنی امیه را کشته ام و باقیمانده جسد هشام را به تلافی پسرعمویم زید، سوزانیده ام. (مسعودی، 1(س)(ع)4، ص261)
2. نامه نگاری ابوسلمه با دو بزرگ علوی، برای اینکه دعوت را متوجه آنان کند. (همان، ص258)
3. سرگردانی و تناقض عباسیان در عملکرد و گفتار قبل و بعد از تشکیل حکومت عباسی؛ از جمله میتوان به بیعت آنها با محمد نفس زکیه در دوره اموی اشاره کرد. (اصفهانی، 1(س)4(ص)، ص1(ص)(ع)-244)
4. ادعاهای علویان مبنی بر استفاده عباسیان از شعارهای علویان، و استفاده از نیروی پیروان آنها در فعالیتهای سیاسی خود در عهد اموی؛ از جمله نفس زکیه در نامهای به منصور مینویسد: شما به نام ما دعوی این کار کردید و به کمک شیعیان ما درباره آن قیام کردهاید و به برکت ما توفیق یافته اید. (طبری بیتا، ج11، ص4806/ ابن اثیر، بیتا، ج(ص)، 1(ع)(س))
5. کوفه به عنوان مرکز نهضت ضد اموی، گرایش علوی داشت، نه گرایش عباسی. کوفه از شهرهایی بود که از جنبش حسنیان حمایت کرد. (اصفهانی، 1(س)4(ص)، ص25(س)/ طبری، بیتا، ج11، ص480(س))
پس با این تفاسیر میتوان گفت که فعالیتهای سیاسی آشکار عباسیان که از 126ق . به بعد آشکار شد، به صورت غیرمستقل بوده و آنان به عنوان یکی از گروههای طرفدار علویان فعالیت میکردند. شروع فعالیتهای سیاسی بنی هاشم به نظر میرسد پس از مرگ ولیدبن یزید باشد. با مرگ ولید و پدید آمدن اختلاف میان فرزندان مروان، طرفداران بنی هاشم برای دعوت مردم پراکنده شدند. آنان ابتدا از راه ذکر فضایل علی بن ابیطالب(ع) و فرزندان آن حضرت و مصیبتهایی که بر سر آنها آمده بود، از کشت و کشتار و دربه دری، و گوشزد سایر مصیبتهای آنان، مردم را به سوی خود متوجه کردند. چون کارها بر وفق مراد ایشان پیش رفت، و هر دسته مدعی منصب امامت برای رهبر خویش گشت، تا سرانجام بنی عباس رقبای خود را کنار زدند و منصب خلافت را ربودند. (اصفهانی، 1(س)4(ص)، ص(س)2(س))
عباسیان گرچه در سایه شعارهای علویان فعالیت کردند، زمانی که فرصت را مناسب دیدند، سعی کردند امور نهضت ضداموی را دراختیار بگیرند و سرانجام توانستند نهضت را به نفع خود رقم بزنند. به هر حال، در ربیع الاول سال 1(س)2ق . ابوالعباس سفاح به حکومت رسید و حکومت عباسیان آغاز شد. از این هنگام، مخالفت حسنیان با عباسیان آغاز شد.
ازآنجا که عباسیان تا پیش از این به شکل آشکار برای خود تبلیغ نکرده بودند و خود را در برابر علویان فاقد مقبولیت کافی میدانستند، کوشیدند استنادات و دلایلی مبنی بر مشروعیت خویش را ادائه دهند. آنها بدین منظور، به چند مسئله تمسک جستند: 1. اهل بیت بودن عباسیان؛ 2. وراثت اعمام؛ (س). واگذار کردن حق خلافت علویان به عباسیان؛ 4. شکست علویان از عباسیان. در اینجا ابتدا به استنادات عباسیان برای مشروع جلوه دادن حکومت خود میپردازیم و پس از آن به استنادات حسنیان دراینباره خواهیم پرداخت.
1-1-1. استنادات عباسیان
الف) اهل بیت بودن عباسیان
پس از مطرح شدن بحث شایستگی خلافت برای خاندان پیامبر(ص) کشاکش میان آنها بر سر مسائل سیاسی شروع شد از آنجا که اصطلاح «اهل بیت پیامبر» اصطلاح کلی بود بار معنایی آن کل بنی هاشم را دربر میگرفت. پس بنی هاشم مترادف و هم معنای خاندان پیامبر(ص) شد. عباسیان نیز در ابتدای حکومت، اصطلاح «اهل بیت» و دیگر اصطلاحات مشابهی را که در قرآن آمدهاند و جایگاه مخاطبان آنها در میان مسلمانان بالاست، درباره خود به کار بردند. در همین مورد، سفاح در نخستین سخنرانی آغاز خلافتش، خاندانش را در شمار «اهل بیت پیامبر»، «ذوی القربی» و «عشیرتک الأقربین» آورد.
گویند وقتی با ابوالعباس بیعت کردند، به منبر رفت و گفت: حمد خدای را که… و ما را اهل آن کرد و خویشاوندی و نزدیکی پیامبر خدا را خاص ما کرد و ما را از پدران وی پدید آورد و از شجره وی برویانید… وی را از ما کرد… و ما را در قبال اسلام و مسلمانان به مقامی والا نهاد؛ و بر این قرار، کتابی بر مسلمانان نازل فرمود… و در قرآن محکم منزل خویش فرمود: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً. و نیز فرمود: قل لا اسئلکم علیه اجراً الا الموده فی القربی. و همچنین فرمود: وانذر عشیرتک الاقربین… او در ادامه سخنرانی خود چنین گفت: «آنگاه بنی مروان به پا خاستند و آن (خلافت) را ربودند… و خاص خویش کردند. و به اهلش ستم کردند خدای مدتی مهلتشان داد تا وی را به خشم آوردند و چون به خشمش آوردند، به دست ما از آنها انتقام گرفت و حق را به ما بازگرداند… و توفیق ما اهل بیت به وسیله خداست.» (طبری، بیتا، ج11، ص 4618 -4620)
پس با توجه به اشارات قرآنی و اهمیت خویشان نزدیک پیامبر(ص) در برخی از آیات، عباسیان قصد داشتند با استفاده از اصطلاح «اهل بیت» و اصطلاحاتی همانند آن که در قرآن آمده است، مشروعیت خود را توجیه و گرایش عمومی را بهخود جلب کنند.
ب) وراثت اعمام
عباسیان به دنبال مشروعیت بخشی برای خود بودند. از جمله مباحثی که آنها مطرح کردند، بحث «وراثت اعمام» بود، که مبدع و طراح آن، منصور بود. در سنت جاهلی عرب، پس از مرگ فرد عموی او، جانشینش او میشود، و وراثت عم، بر بنت ارجحیت دارد؛ و چون پس از وفات پیامبر(ص) تنها عموی زنده ایشان، عباس بود، پس حق وراثت پیامبر(ص) به عباس میرسد و از طریق او به فرزندانش منتقل میشود. پس علویان که مدعی بودند، خلافت را از طریق حضرت فاطمه(س) دختر پیامبر(ص) به ارث میبرند، براساس این سنت جاهلی دیگر نمیتوانستند حقی داشته باشند و از حق ارث محروم بودند.
با این اوصاف، عباسیان ادعا میکردند که از حسنیان به پیامبر(ص) نزدیکترند؛ چون آنها فرزندان عباس، عموی پیامبرند و حسنیان فرزندان علی، پسرعموی پیامبر؛ و چون عمو نسبت به پسرعمو اقرب است، پس عباسیان به پیامبر نزدیکترند. این اندیشه، نظر حسنیان را که ادعا میکردند فرزندان فاطمه (س) دختر رسول خدایند، رد میکرد. در واقع، مطابق این ادعا، تلاش و تکاپوهای سیاسی پنهان و آشکار علویان در قرن اول و اوایل قرن دوم هجری، که قسمت عمدهای از مشروعیت یابی آنها به سبب انتساب به پیامبر(ص) بود، نادیده انگاشته میشد و مبنایی دیگر و بی سابقه، پایه و اساس مشروعیت بخشی قرار میگرفت. منصور سعی کرد این نظریه را ترویج دهد و برای این کار به فقه و سنت استناد کرد و آن را به نظریه ای دینی و سیاسی تبدیل نمود و شعرا نیز از آن حمایت کردند.
پس از روی کار آمدن منصور، او به شدت در برابر ادعاهای سیاسی حسنیان موضع گرفت. یکی از اسناد به جای مانده در خصوص موضع گیری او در برابر حسنیان، نامه او به نفس زکیه است که در آن، ضمن رد ارث برای حسنیان از پیامبر(ص) از طریق حضرت فاطمه(س) حقانیت عباس عموی پیامبر را در ارث بری مطرح ساخت: «گفته بودی شما فرزندان پیامبر خدایید. خدای تعالی در کتاب خویش گوید: «ما کان محمد ابا احد من رجالکم.[2] (احزاب، 40) شما فرزندان دختر اویید.
این قرابتی نزدیک است؛ اما نه سبب میراث میشود و نه موجب ولایت و امامت. چگونه به سبب آن ارث توانی برد؟» (طبری، بیتا، ج11، ص4810) و همچنین در جای دیگر از نامه خود مینویسد: «همه افتخار تو به قرابت زنان بود که خواسته ای اوباش و غوغاییان را بدان گمراه کنی؛ اما خدا زنان را همانند عمویان و پدران و نزدیکان و دوستان نکرده، که خدا عمو را همانند پدر کرده و در کتاب خویش آن را بر مادر دور مقدم داشته است… و سنتی که درباره آن میان مسلمان خلاف نیست، چنین است که پدربزرگ مادری و دایی و خاله ارث نمیبرند».[3] (همان، ص 4808-4810)
شاعران مدیحه گوی عباسیان نیز در اشعار خود، از نظریه «وراثت اعمام» حمایت کردند. (همان، ص 4(ع)(ص)8- 4(ع)(ص)(ص)) حمایت آنان در دوره های گوناگون از این نظریه، بیانگر دو نکته است: نخست، اهمیت این نظریه برای حکومت عباسی که با تشویق شاعران سعی در گسترش و پخش آن در جامعه داشتند، دوم، عدم انحصار نظریه «وراثت اعمام» به ابوجعفر منصور، و حمایت خلفای بعدی عباسی از این نظریه.
از جمله اشعار سروده شده در حمایت از این نظریه، اشعار ابن هرمه است. وقتی محمد قیام کرد، ابن هرمه خطاب به ابوجعفر شعری گفت به این مضمون: «…خلافت را کسان به تو ندادند. میراث محمد از آن شماست که وقتی ریشه های حق برفت، شما ریشه های آن بودید» (همان، ص 4(ع)(ص)8-4800)
ج) واگذار کردن حق خلافت علویان به عباسیان
در نامه ای که منصور برای نفس زکیه مینویسد، هر چند حق علویان را در خلافت میپذیرد، اما ادعا میکند که علویان حق خود در خلافت را فروخته اند. او در نامه خود ادعا میکند که امام حسن(ع) خلافت را به چند پاره درم به معاویه فروخته است. پس دیگر علویان حقی در خلافت ندارند. (همان، ص4811)
د) شکست علویان از عباسیان
منصور در نامه خود به نفس زکیه، حقانیت عباسیان را به او یادآور شد و به او نوشت: علویان در قیام بر ضد امویان ناکام ماندند و عباسیان بودند که انتقام آنها را گرفتند و قدرت را از چنگ بنیامیه درآوردند. منصور در نامه اش به نفس زکیه، این مطلب را چنین مطرح میکند: «… پس از آن بر ضد بنی امیه قیام کردید، که شما را بکشتند و بر تنه های خرما بیاویختند و به آتش بسوختند و از ولایتها تبعید کردند تا وقتی که یحیی بن زید در خراسان کشته شد. مردانتان را میکشتند و کودکان و زنان را اسیر میکردند و در محملهای بی فرش چون، اسیران جلب شده، سوی شام میبردند؛ تا وقتی که ما قیام کردیم و انتقام خون شما را خواستیم و خونهای شما را تلافی کردیم…» (همان، ص4811) و در پایان نامه خود مینویسد: «… از پی انتقام خون شما بودیم و آنچه را نتوانسته بودید و برای خویشتن نگرفته بودید، گرفتیم» (همان، ص481(س))
1-1-2. استنادات حسنیان
الف) علویان، وارثان امامت و ولایت حضرت علی(ع)
بزرگترین ادعای سیاسی علویان، به ویژه حسنیان، در عهد اموی و سپس عهد عباسی این بود که وارث امامت و ولایت حضرت علی(ع) هستند. مهمترین سند در این رابطه نامه نفس زکیه به منصور است.
او در ابتدای سخنان خود چنین میگوید: «حق، حق ماست و شما به نام ما دعوی این کار کرده اید و به کمک شیعیان ما درباره آن قیام کرده اید و به برکت ما توفیق یافته اید. پدر ما علی، وصی بود؛ چگونه ولایت او را به ارث برده اید، در صورتی که فرزندان وی زنده اند؟» (همان، ص4806)
ب) حسب و نسب علویان
محمد نفس زکیه پس از اینکه ادعا میکند علویان حکومت و ولایت را از علی(ع) به ارث میبرند، حسب و نسب علویان را بالاتر از سایر بنی هاشم میداند. وی در نامه خود پس از بیان ارث بری از علی(ع) چنین مینویسد: «… و نیز میدانی که هیچ کس به طلب این کار برنیامده است که به نسب و حرمت و وضع، و حرمت نیاکان، همانند ما باشد؛ و هیچ کس از بنی هاشم به قرابت و سابقه و فضیلت، همانند ما نیست. ماییم که اعقاب مادر پیامبر خدا فاطمه دختر عمریم که در جاهلیت بود و اعقاب دختر وی فاطمه ایم که در اسلام بود، نه شما.
خدا ما را برگزید و برای ما برگزید. نیای ما از جمله پیامبران، محمد بود (ص)؛ و از جمله گذشتگان، نخستین مسلمان، یعنی علی بود؛ و از جمله زنان، خدیجه طاهره سرور زنان بود؛ نخستین کسی که سوی قبله نماز کرد؛ و از جمله دختران، بهترشان بود؛ فاطمه سرور زنان بهشتی؛ و از موالید اسلام، حسن و حسین، سروران جوانان بهشتی». (همان، ص4806- 480(ع))
پس از این، محمد نسب خود را چنین برمی شمرد: «نسب علی از دو سوی به هاشم میرسد و نسب حسن از دو سوی به عبدالمطلب میرسد، نسب من از دو سوی به پیامبر خدا (ص) میرسد. از سوی حسن و از سوی حسین، که نسب من از همه بنی هاشم والاتر است، و پدرم از همه خالصتر… خداوند پیوسته در جاهلیت و اسلام، پدران و مادران مرا برگزیده است. حتی در جهنم برای من برگزیده که من زاده بهترین نیکانم و زاده بهترین بَدان، زاده بهترین مردم بهشت و زاده بهترین مردم جهنم. (همان، ص480(ع))
ج) بیعت با محمد نفس زکیه در عهد اموی
اخبار مربوط به بیعت با محمد نفس زکیه در دوران اموی، پراکنده و مختلف است. مهمترین خبر درباره بیعت با محمد در دوران اموی، بیعت بزرگان هاشمی در «ابواء»[4] است. (اصفهانی، 1(س)4(ص)، ص1(ص)(ع))
ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین این نشست را چنین توضیح میدهد:
«گروهی از بنی هاشم در «ابواء» انجمنی تشکیل دادند که در میان آنها، ابراهیم بن محمد (معروف به ابراهیم امام)، ابوجعفر منصور، سفاح،[5] و صالح بن علی، و عبدالله بن حسن، و پسرانش محمد و ابراهیم، و محمد بن عبدالله بن عمروبن عثمان، و دیگران [حضور داشتند]. صالح بن علی از آن میان گفت: شما خود به خوبی میدانید که گردن های مردم تنها به سوی شما کشیده (و به شما متوجه هستند) و اینک خداوند شما را در این جایگاه گرد آورده. پس همگی یک تن را از میان خود انتخاب کنید و با او بیعت کنید و هم پیمان شوید تا خدا کار را بر شما راست آرد. عبدالله بن حسن از آن میان برخاست و گفت: «شما همه میدانید که این فرزند من، همان مهدی موعود است؛ پس همگی با او بیعت کنید»
ابوجعفر منصور در تأیید گفتار عبدالله بن حسن گفت: چرا بیهوده خود را گول میزنید؟ به خدا سوگند، شما به خوبی دانسته اید که توجه مردم به هیچ کس مانند توجهی که به این جوان (محمدبن عبدالله) دارند، نیست؛ و سخن هیچ کس را مانند سخن او نپذیرند. پس از این سخنان، همگی با محمد بیعت کردند و دست به دست او دادند. (همان، ص1(ص)(ع)) در ادامه خبر آمده است که جعفربن محمد(ع) پس از بیعت با محمد وارد انجمن شد و زمانی که از هدف و نتیجه نشست آگاه شد، (مهدویت) محمد را رد کرد، و از به خلافت رسیدن سفاح و برادران و فرزندان او خبر داد. (همان، ص 1(ص)8)
گذشته از اخبار مربوط به نشست «ابواء» و اینکه چه کسانی در این انجمن با او بیعت کردند یا نکردند، گزارش های دیگری وجود دارد مبنی بر اینکه عباسیان در عهد اموی با محمد بیعت کرده اند.
ابوالفرج در مقاتل الطالبین از بیعت همه بنی هاشم به جز جعفربن محمد(ص) با نفس زکیه خبر میدهد. (همان، ص222) همچنین علت اصلی اینکه سفاح و منصور برای دستیابی به محمد و ابراهیم پافشاری داشتند، را بیعت هر دوی آنها با محمد میداند. (همان، ص22(س)-224 و 1(ص)8)
پی نوشت:
[1]. اصطلاح حسنیان، از لحاظ تاریخی به فرزندان امام حسن(ع) برای بازشناسی از فرزندان امام حسین(ع) (حسینیان) اطلاق میشود.
G. Deverdun, “Hasani” Encyclopedia of Islam. V.III, Leiden. 1(ص)(ع)(ص), p 256.
[2] . محمد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست.
[3]. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: طبری، بیتا، ج11، ص4812.
[4]. نام جایی است میان مدینه و جحفه، و فاصله اش تا جحفه 2(س) مایل است.
[5]. نام سفاح در روایت، سحیم بن حفص آمده است.
مراجع
فهرست منابع
1. ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل (تاریخ بزرگ اسلام و ایران)، ترجمه عباس خلیلی، تصحیح مهیار خلیلی، ج(ص)، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، بیتا.
2. ابن خلدون، العبر(تاریخ ابنخلدون)، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج2، چاپ اول، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1(س)64.
3. ــــــــــــــــــــــ ، مقدمه، تهران، انتشارات استقلال، 1410ق.
4. ابوالعباس حسنی، احمدبن ابراهیم، المصابیح، عبدالله بن عبدالله بن احمدبن احمد الحواتی، الطبعه الثانیه، عمان، مؤسسه الامام زید بن علی الثقاقیه، 142(س)ق
5. اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ترجمه سیدهاشم رسولی محلاتی، مقدمه و تصحیح علی اکبر غفاری، تهران، کتابفروشی صدوق، 1(س)4(ص).
6. ابن طقطقی، محمدبن علی (ابن طباطبا)، تاریخ فخری در آداب ملکداری و دولت های اسلامی، ترجمه محمدوحید گلپایگانی، چاپ سوم، تهران، علمی و فرهنگی، 1(س)6(ع).
7. اللیثی، سمیره مختار، جهاد شیعه در دوره اول عباسی، ترجمه محمد حاجی تقی، قم، مؤسسه شیعهشناسی،1(س)84.
8.الهی زاده، محمدحسن، جنبش حسنیان؛ ماهیت فکری و تکاپوهای سیاسی، قم، مؤسسه شیعهشناسی، 1(س)85.
9. ــــــــــــــــــــــ ، جنبش حسنیان در اوایل عصر عباسی؛ ماهیت فکری و تکاپوی سیاسی، پایان نامه دکتری، دانشگاه تربیت مدرس، تهران، 1(س)8(س).
10. بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، ج(س)، تحقیق و تعلیق محمدباقر محمودی، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1(ص)(ع)(ع)م.
11.جعفری، سیدحسین محمد، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه سیدمحمدتقی آیت اللهی، چاپ پنجم، بیجا، نشر فرهنگ اسلامی، 1(س)68 .
12. شهرستانی، محمدبن عبدالکریم،، الملل و النحل، تصحیح احمد فهمی محمد، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1410ق.
13. دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، چاپ دوم، تهران، نشر نی، 1(س)66.
14. طبری، محمدبن جریر، تاریخ طبری یا تاریخ الرسل والملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج11، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، بیتا.
15. عمر فوزی، فاروق، نشأه الحرکات الدینیه و السیاسیه فی الاسلام، اردن، الأهلیه، 1(ص)(ص)(ص)م.
16. کاظمی پوران، محمد، قیام های شیعه در عصر عباسی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1(س)80.
17. مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج2، چاپ پنجم، تهران، علمی و فرهنگی، 1(س)(ع)4.
18. ــــــــــــــــــــــ ، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،1(س)4(ص).
19. مقدسی، مطهربن طاهر، آفرینش و تاریخ، مقدمه، ترجمه و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی، ج 4 تا 6، تهران، نشرآگه، 1(س)(ع)4.
20. محلی، حمیدبن احمدبن محمد، الحدائق الوردیه فی مناقب الائمه الزدیه، تحقیق مرتضی المحطوری الحسنی، صفا، مطبوعات مکتبه مرکز بدر، 142(س)ق.
21. هارونی الحسنی، یحیی بن حسین بن هارون، الافاده فی تاریخ الائمه الزیدیه، تحقیق و تعلیق محمد یحیی سالم غران، صعده، دار الحکمه الیمانیه، 141(ع)ق.
22. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، تصحیح و تعلیق محمد صاد آل بحر العلوم، نجف، مکتبه المرتضویه، 1(س)55.
23. یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب (ابن واضح)، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، ج2، چاپ پنجم، تهران، علمی و فرهنگی، 1(س)(ع)1.
24. G. Deverdun, “Hasani” , Encyclopedia of Islam. V.III, Leiden. 1(ص)(ع)(ص).
25. J.Lassener, The shaoing of Abbasid Rule, New Jersey, New Jersey University press, 1(ص)(ص)8.