چکیده
تاریخنگاری، اگر فارغ از گرایش های شخصی باشد، نتیجه بخش خواهد بود. مورخان ملل و نحل در انعکاس عقاید دیگران عموماً تساهل به خرج داده اند. به طور نمونه گزارش های ملل و نحل شهرستانی، التنبیه و الرد علی أهل الأهواء و البدع، عبدالرحمن ملطی و الفرق بین الفرق بغدادی در مورد مکتب کلامی شیعه حاکی از تبیین مکتب به صورت مغرضانه است. بر پایه این تبیین های مغرضانه و وارد ساختن اتهامات گوناگون، برخی مستشرقین همچون آدام متز و دکتر سامی و به پیروی از مثل احمد ابن تیمیه، شیعه را وامدار معتزله معرفی کرده اند. این در حالی است که با بررسی منابع هر دو مکتب، ریشه های فکری و عقیدتی هر دو حکایت از سرچشمه واحدی دارد و می توان آنها را در کلام امیر بیان، امیرالمؤمنین(ع) یافت. همچنین بی اساس بودن نظر افرادی همچون ابن تیمیه، مبنی بر ورود برخی آراء مانند «تنزیه خدا و عدل» از زمان شیخ مفید، در کلام شیعه، مواردی از تألیفات متکلمان قرن دوم و سوم خلاف آن را به اثبات میرساند. علاوه بر نقاط مشترک بین معتزله و شیعه در مسائلی همچون پیراستگی از جسمانیت خدا، نفی جبریگری، نقاط اختلاف زیادی بین این دو گروه وجود دارد، همانند حکم مرتکب کبیره، شفاعت و… نتیجه اینکه با وجود اشتراکات دو گروه، هر دو منشأ مشترکی داشته و آن را در کلام امیرمؤمنان(ع) می توان جستجو کرد.
کلیدواژهها: شیعه؛ معتزله؛ کلام شیعی؛ کلام معتزلی؛ امیرالمومنین(ع)
مقدمه
تاریخ نگاری از دانشهای بس دیرینه است، و از روزی که انسان با نخستین چهره از تمدن آشنا شده، به ضبط افکار و رویدادهای زمان خود پرداخته است و از این طریق گنجینه گرانبهایی برای آیندگان به یادگار نهاده است.
گاهی تصور می شود که تاریخنگاری کار آسان و پیش پا افتاده ای است و کافی است که تاریخنگار چشم باز کند و خامه به دست بگیرد و رویدادها را روی برگ ها منعکس کند!
درست است چنین نوع تاریخنگاری، که فارغ از التزام به اصول و قواعد تاریخنگاری است، چندان کار مهمی نیست، اما هیچگاه چنین نوشته ای نتیجه بخش و عبرت آموز نخواهد بود و فقط به درد سرگرمی می خورد!
تاریخنگاری باید با اصول و قواعد خاص همراه باشد و مهمتر از همه این است که نویسنده حوادث را با تمایلات درونی خود، آمیخته نسازد. چنین تاریخنگاریی بسیار مشکل است، و وجود چنین تاریخی حکم کیمیا را دارد.
تا اینجا روی سخن با مورخان حوادث بود. اما اگر دامن سخن را به مورخان عقاید و ملل و نحل ببریم، تاریخنگاری جامع الشرایط، از اندک هم اندکتر است! زیرا در منعکس کردن عقاید دیگران آنچنان تساهل به خرج میدهند که مکتب کلامی طرف مقابل، به صورت جسمی بیروح درمی آید.
در این نوشتار، از مکاتب کلامی، کلام شیعی را مطرح می کنیم تا ببینیم تاریخنگاران عقاید، چگونه آن را ارزیابی می کنند. در ادامه به نمونه هایی از این دست، که به معرفی مکتب کلامی شیعه پرداخته اند، اشاراتی میرود.
1) ملل و نحل شهرستانی(م548)
ملل و نحل متکلم اشعری ابوالشیخ محمد بن عبدالکریم شهرستانی، از کتابهای معروف است و در اختیار همگان قرار دارد، وی در معرفی شیعه، سخنی دارد که قلم از نگارش آن شرم دارد:
1. از ویژگی های شیعه اعتقاد به تناسخ و حلول و تشبیه است؛
2. امام علی(ع) خدای واجب الطاعه است؛
3. هشام بن الحکم، می گوید: خداوند جسم است، و طول قامت او هفت وجب با وجب های خود خداست و در مکان معین و جهت مخصوصی قرار دارد؛
4. امام هادی(ع) دهمین امام شیعیان در قم مدفون است (شهرستانی، 1416، 1: 166-184).
او در بستن این نوع افتراها به شیعه از عبدالقاهر بغدادی مؤلف الفرق بین الفرق پیروی کرده است (ن.ک. بغدادی، بیتا: 65 و 227).
مراجعه کوتاه به کتابهای عقیدتی روشن می سازد: آنچه که شهرستانی به شیعه نسبت داده است جز دروغ شاخدار، چیزی بیش نیست! هشام بن حکم دست پرورده امام صادق(ع) است. آیا ممکن است شاگرد ممتاز امام، چنین سخنی بگوید؟! پیشوایان معصوم شیعه: پیوسته با حلول و تجسیم و تناسخ سرسختانه مبارزه کرده و معتقدان به آنها را تکفیر نموده اند، تا آنجا که این حقیقت در قالب یک جمله معروف درآمده است که: «التوحید والعدل علویان، والتجسیم والجبر أمویان».
از داوری های باطل او، گروه سازی برای شیعه است، از قبیل: هشامیه، زراریه، یونسیه و… گروه هایی که حتی در کتابهای داستانی، از آنها خبری نیست و به اصطلاح «در قوطی هیچ عطاری پیدا نمی شود»!
هرکس با زندگانی امامان معصوم(ع) مختصر آشنایی داشته باشد، می داند که امام هادی(ع) در شهر سامرا به خاک سپرده شده، و سپس در کنار او، فرزند دلبندش، امام حسن عسکری(ع) مدفون گردیده است (ابنخلکان، بیتا، 3: 272-273).
این یک نمونه از داوری های مورخ عقاید در مورد شیعه است که در قرن پنجم می زیسته است!
2)نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام
اکنون در پای سخنان دکتر علی سامی النشار، مورخ قرن بیستم می نشینیم تا به داوری او در مورد عقاید و کلام شیعه گوش فرا دهیم.
او کتابی به نام «نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام» در سه جلد نوشته است. نامبرده در اوایل کتاب مینویسد:
واقعگرایی و بی طرفی، مهمترین پایه بررسی اندیشه ها، و بالاخص اندیشه اسلامی است (سامی نشار، 1981، 1: 17).
خواننده بی خبر می اندیشد که جناب دکتر در بررسی عقاید شیعه به تعهد خود پایبند بوده و درست عمل کرده است و به صورت واقع گرایانه و بی طرفانه پیرامون افکار شیعی به بحث و بررسی پرداخته است! در حالی که چنین خبری در داوری او نیست. به برخی از گزارشهای او توجه کنید:
1. هنگامی که به بیان عقیده «جهم بن صفوان» می پردازد می گوید:
در عقاید «جهم بن صفوان» جزئی از عقاید شیعه است که هر دو ایمان را، همان اذعان قلبی می دانند (همان، 2: 345).
در حالی که از نظر متکلمان امامیه، ایمان قلبی باید با اظهار لسانی همراه باشد.
2. می گوید:
علی(ع) پیشوای تفکر فلسفی در اسلام نیست، حتی مذاکره امام در بازگشت از صفین پیرامون قضا و قدر، جعلی است و معتزله به جعل آن پرداخته اند (همان، 1: 412).
ما فعلاً پیرامون پیشوایی امام علی(ع) در تفکر فلسفی، سخن نمیگوییم، زیرا خطبه های امام پیرامون توحید و عدل، و آفرینش آسمانها و زمین، روشنترین گواه است که وی نخستین فرد از صحابه است که شکافنده تفکر فلسفی بوده است.
سخن درباره تهمتی است که به معتزله زده، بدون این که مدرکی ارائه کند. اگر به مدارک خطبه امام، مراجعه می کرد اگر واقع گرا بود، از بابت این تهمت عذرخواهی می نمود!
ریشه های تهمت ها
تقوای نویسندگی ایجاب می کند که ما جناب دکتر سامی و امثال او مانند دکتر احمد امین، مؤلف کتاب فجر الاسلام، را به دروغگویی متهم نسازیم. تنها چیزی که می توان در این مورد گفت این است که: آنان در تبیین عقاید شیعه، به کتابهایی استناد جسته اند که به وسیله دشمنان شیعه و با قلم های مسموم نوشته شده است. کتابهائی از قبیل آنچه در ذیل معرفی می گردد:
1) التنبیه والرد علی أهل الأهواء والبدع
ابوالحسین محمد بن احمد بن عبدالرحمن ملطی (م377) با پیش داوری خاصی به تبیین عقاید شیعه و دیگران پرداخته است، و تنها نام کتاب او، حاکی از پایه عناد و بدبینی او نسبت به دیگر فِرَق اسلامی است، که جملگی را پیروان هوی و هوس و بدعتگذار معرفی می کند! چنین کتابی از مؤلفی با این روحیه نمی تواند مدرک برای عقاید دگراندیشان باشد.
او نه تنها در بیان عقاید مخالفان، دچار انحراف و اشتباه شده است، حتی در عقاید مذهب خود (حنبلی حشوی) آن چنان تساهل به خرج داده است که نمی توان آن را به سهو و نسیان نسبت داد. اینک به نمونه ای توجه فرمایید:
او اصول مذهب خویش را، که مذهب اهل حدیث می نامد، در پانزده اصل خلاصه کرده و سپس از افرادی نام میبرد و ادعا می کند که آنها این اصول را از صحابه پیامبر شنیده اند (ملطی، 1388: 14-15). در حالی که هیچ یک از نامبردگان تابعی نبودند که صحابه پیامبر را رؤیت کرده و اصول گذشته را شنیده باشند! و با کمال تأسف یکی از مدارک آقای دکتر علی سامی، در تبیین عقاید شیعه همین کتاب است.
شگفت اینجاست که دکتر سامی می گوید نخستین کسی که درباره عقاید شیعه سخن گفته است، ابوالحسین ملطی در کتاب التنبیه و الرد است، در حالی که ابوالحسن اشعری (330ـ 260) جلوتر از ایشان در کتاب مقالات الاسلامیین عقاید شیعه را مطرح کرده، هر چند او نیز در این مورد درست سخن نگفته است و به فرقه تراشی برای شیعه دست زده است!
2) الفَرْق بین الفِرَق
کتاب ابومنصور، عبدالقاهر بغدادی(م429)، دومین کتاب مرجع برای بررسی عقاید شیعه برای این گروه است. مؤلف کتاب یاد شده، بسیار فرد بد زبان، و متعصب است. در ذیل به نمونه ای از تعصب وی توجه فرمایید:
سپاس خدا را که در میان «روافض»، در علوم اسلامی مانند فقه، و حدیث و لغت و نحو و سیره نگاری وعظ و خطابه، تأویل و تفسیر قرآن، فرد مبرزی پیدا نشده و همه این دانش ها دربست در اختیار اهل سنت و جماعت است (بغدادی، بیتا: 322).
در جای دیگر ذوق شعری او گل کرده در مورد شیعیان شعری سروده، و می گوید:
یا أیّها الرافضة المبطلة دعواکم من أصلها مبطلة
ای رافضیهای باطل گرا! مذهب شما از ریشه بی پایه است (همان: 71).
این نوع گفتار، روشنگر روحیات نویسنده و پایه تعصب اوست. او در این گفتار به انکار بدیهیات پرداخته، چه اینکه پایه گذار بسیاری از فنون و علوم اسلامی، شیعیان و پیروان اهلبیت عصمت و طهارت(ع) می باشند. در این مورد کافی است که انسان به کتاب تأسیس الکرام لفنون الاسلام مراجعه مختصر و مروری گذرا داشته باشد!
شوربختانه او این سخن را در زمانی می گوید که در بغداد دو شخصیت بزرگ علمی زمامدار علوم اسلامی بوده و کرسی تدریس عظیمی در اختیار داشتند، و شیعه و سنی از اندیشه های ناب آنان بهره مند میشدند. در ادامه به این دو شخص اشارتی میکنیم:
الف. محمد بن محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید(413ـ 336)
عالم بزرگ بغداد که یافعی او را چنین معرفی می کند:
دانشمند شیعه و پیشوای رافضه، صاحب آثار فراوان، معروف به مفید و ابن المعلم، استاد چیره دست در کلام و جدل و فقه، او در دولت آل بویه با تمام فرقه های اسلامی با عظمت و بزرگواری مناظره و گفتگو می کرد (یافعی، 1390، 2: 28).
ابن کثیر می گوید:
در مجلس درس او از همه طوایف حاضر می شدند (ابن کثیر، 1402، 12: 15).
ب. علی بن الحسین معروف به سید مرتضی (436ـ 355)
شخصیت بزرگ علمی جهان اسلام در قرن پنجم اسلامی که ابن خلکان درباره او می نویسد:
او امام و پیشوا در دانش های کلام، و ادب و شعر بود (ابن خلکان، همان، 3: 313).
ثعالبی معاصر وی، او را چنین معرفی می کند:
امروز در بغداد ریاست علم و ادب، و فضل و فضیلت از آنِ سید مرتضی است (ثعالبی، 1403، 1: 53).
3) الفِصَل فی الملل والأهواء و النحل
ابن حزم اندلسی مؤلف کتاب الفِصَل در فقه و کلام، از مذهب داود ظاهری پیروی می کند. در شناسایی روحیات او کافی است که بدانیم او آشکارا به مدح عبدالرحمان ملجم می پردازد و می گوید:
او در قتل امام علی اجتهاد کرده و انگیزه در این کار کسب رضای خدا بوده است!
آنگاه به شعر عمران بن حطان شاعر خوارج استشهاد می کند که می گوید:
یا ضربة من تقی ما أراد بها الاّ لیبلغ من ذی العرش رضواناً
(ابن حزم، بیتا، 1: 485)
داوری کورکورانه او در مورد شهادت امیرمؤمنان(ع)، او را آن چنان منفور ساخته که ابوالطیب طاهر بن عبدالله شافعی در دو بیت به ردّ او پرداخته است. نخستین بیت شافعی چنین است:
یاضربة من شقی ما أراد بها إلاّ لیهدم للإسلام أرکانا
ما در این جا دامن سخن را کوتاه کرده و ناباورانه می گوییم کتابهایی که عقاید شیعه را مطرح کرده اند بیش از آن است که بتوانیم آنها را بازگو کنیم. حتی کتاب شیخ اشعری به نام مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین از این لغزشها مصون نمانده، و در فرقه تراشی برای شیعه، کوتاه نیامده است! لذا عنان قلم را به تشریح موضوع مقاله می بریم، تا پایه تهمت دیگری را سست کنیم و آن اینکه:
شیعه در کلام وامدار معتزله است!
آیا شیعه وارث معتزله است؟
احمد بن تیمیه(م728)، که موضع او نسبت به شیعه نیاز به بیان ندارد، نخستین کسی است که بزرگان کلامی شیعه را دنباله رو معتزله خوانده، و معتقد است که پیشینیان شیعه (یاران امامان معصوم) پیوندی با معتزله نداشته اند، بلکه از زمان شیخ مفید(413ـ336) و دست پرورده های او مانند سید مرتضی(436ـ 355) و شیخ کراجکی (449) میان شیعه و معتزله نوعی هماهنگی پدید آمده و در کلام شیعی اصولی پیریزی شده که همگی از آن معتزله است.
ذهبی (م749) به پیروی از ابن تیمیه، می گوید:
از زمان 370هـ تا به امروز، نوعی همفکری میان دو مکتب «رفض» و «اعتزال» پدید آمده است (ذهبی، بیتا، 13: 1490).
ابن حجر(م853) زمان همفکری دو گروه را گسترش داده و می گوید:
از زمان مأمون عباسی(م218) این دو گروه، با هم همسو شده اند (ابن حجر، 1406، 4: 248).
این نوع داوری ها از جانب مخالفان سبب شده که «ادم متز» خاورشناس معروف در کتاب تمدن اسلامی در قرن چهارم، شیعه را چنین معرفی کند:
شیعه وارثان معتزله هستند و آنچه که این دو گروه را به هم نزدیک ساخته است، اهمیت ندادن به حدیث است و شیعه در طول قرن چهارم (300ـ 400) مکتب کلامی نداشته است. حتی عضدالدوله (م372) که از امیران شیعه بود، از مذهب اعتزال پیروی می کرد و خلفای فاطمی فاقد مکتب کلامی خاصی بودند، و مقدسی می گوید آنان نیز در اصول از معتزله پیروی می کردند، و لذا القادر بامرالله از خلفای عباسی در سال 408 هر دو گروه را از مناظره ممنوع ساخت، و کتاب علل الشرایع صدوق(م381ـ 306) یادآور مسلک معتزله است (ادم متز، 1359:1: 106-107).
پرده ها بالا می رود
پرده ها بالا می رود، و سیمای حقیقت از لابلای تهمت ها و نسبت های ناروا برای علاقمندان به روشنی دیده می شود، اینک تبیین مطلب:
اصول مشترک میان دو گروه
1. تنزیه خدا از جسمانیت و آثار آن
تنزیه خدا از جسم و جسمانیت و پیامدهای آن، مانند قرار گرفتن خدا در جهت معین، و یا رؤیت در دنیا و آخرت، از اصول مشترک میان دو مکتب کلامی شیعه و معتزله است. اما دگراندیشان مانند بسیاری از اهل حدیث، یا مجسمه هستند و یا تظاهر به تنزیه میکنند، اما برای خدا دست و پا و چشم ثابت نموده و برای این که متهم به تجسیم نشوند، فوراً میگویند: «بدون کیفیت»! در صحیح بخاری و صحیح مسلم، روایات زیادی است که برای خدا اعضایی مانند اعضای انسان ثابت میکند، و هیچ کس جرأت ندارد روایات را رد کند!
2. اعتقاد به عدل الهی
اعتقاد به عدل الهی و این که خدا با موازین عدل و داد با بندگان خود رفتار می کند، از اصول مشترک میان دو مکتب است، در حالی که گروه مخالف می گوید: خدا اگر کودک معصوم را به دوزخ برد، عین عدل است و شعار آنان «لایسئل عما یفعل» است (اشعری، 1955: 116).
3. اثبات اختیار و مبارزه با جبری گری
تکالیف الهی بر بندگان نشانه اختیار آنان است، زیرا تکلیف انسانی که راه و زندگی او از ازل ترسیم شده و نمی تواند سر سوزنی از آن جدا شود، نه تنها تکلیف بر محال است، بلکه چنین درخواستی به طور جدی محال است (تکلیف محال).
در حالی که در مکتب مخالف مسأله تقدیر و قضاء ازلی مطرح است و اینکه شیوه زندگی هر انسانی قبلاً ترسیم شده است و نمی تواند از آن تخطی کند، و همه باید روی خط تقدیر حرکت نمایند.
ما فعلاً به این سه اصل مشترک بین دو مکتب بسنده می کنیم.
اکنون باید دید که این دو گروه در اعتقاد به آنها وامدار چه کسی و یا چه مقامی هستند؟ آیا هر دو از یک چشمه زلال سیراب شده اند، یا این که یکی وامدار دیگری است؟!
بررسی تاریخ نشان میدهد که جملگی وامدار خطبههای امام علی(ع) بودهاند و هرگز اصل و فرعی در کار نبوده، و اگر اصلی باشد، اصل همان سخنان امیرمؤمنان(ع) در خطبه ها و نامه های آن حضرت است و هر دو مکتب فرع آن می باشند.
معتزله وامدار علوم علوی
مکتب اعتزال در سال 105، به وسیله دو شخصیت کلامی: واصل بن عطا (130ـ 80) و عمرو بن عبید(143) پی ریزی شد. تاریخ اعتزال گواهی می دهد که آنان در اصول مکتب، بالأخص توحید و عدل، وامدار علوم علوی می باشند، زیرا واصل بن عطا دست پرورده ابوهاشم، عبد الله بن محمد حنفیّه است، و ابوهاشم اصول یاد شده را از طریق والد بزرگوارش، از امام امیرمؤمنان آموخته است (یمانی، 1988: 5-16).
خطبه های شیرین و علمی و برهانی امیرمؤمنان(ع)، اندیشه انسان های لایق و شایسته آن روز را به سوی تنزیه خدا از ماده و آثار ماده، و عدل و دادگری سوق داد.
ما در اینجا به نقل و ترجمه بخشی از خطبه امام می پردازیم. ایشان این خطبه را آنگاه ایراد کرد که فردی به او گفت: خدا را آنچنان برای ما توصیف کن مثل این که او را می بینم. در این موقع در شهر کوفه ندای «الصلاة جامعة» طنین انداز شد، همگان به مسجد کوفه روانه شده، تا به سخنان امام گوش فرا دهند. هجوم مردم به سوی مسجد با آن وسعت، به اندازه ای بود که دیگر جایی برای نشستن نبود. امام در میان سخنان خود، به تنزیه خدا می پردازد و می فرماید:
فَاشْهَدُ أنّ من شبَّهک بتَبایُن أعضاء خَلقِکَ، وتلاحُمِ حِقاقِ مفاصِلِهِمُ المُحْتَجِبَة لِتَدْبیرِ حِکْمَتِکَ، لَمْ یعْقِدْ غَیْبَ ضَمِیرِهِ عَلی مَعْرِفَتِکَ، وَلَمْ یُبَاشِرْ قَلْبَهُ الْیَقینُ بِأنَّهُ لا نِدَّ لَکَ، وَکأنّهُ لَمْ یَسْمَعْ تَبَرُّؤ التّابِعینَ مِنَ الْمَتبُوعینَ إذ یَقُولُونَ:(تَاللهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلاَل مُبِین * إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِینَ)! کَذَبَ الْعَادِلُونَ بِکَ، إذْ شَبَّهُوکَ بِأصْنامِهِمْ، وَنَحَلُوکَ حِلْیَةَ الْمَخْلُوقِینَ بِأَوْهامِهِمْ وَجَزّأُوکَ تَجْزِئَةَ الْمُجَسَّماتِ بِخَواطِرِهِمْ، وَقَدَّرُوکَ عَلَی الخَلْقَةِ الْمُخْتَلِفَةِ الْقُوی، بِقَرائِحِ عُقُولِهِمْ. وأَشْهَدُ أنَّ مَنْ سَاوَاکَ بِشَیء مِنْ خَلْقِکَ فَقَدْ عَدَلَ بِکَ، وَالْعَادِلُ بِکَ کافِرٌ بِمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ مُحْکَمَاتُ آیَاتِکَ، وَنَطَقَتْ عَنْهُ شَوَاهِدُ حُجَجِ بَیِّنَاتِکَ، وَإنَّکَ أَنْتَ اللهُ الَّذِی لَمْ تَتَنَاهَ فِی الْعُقُولِ، فَتَکُونَ فی مَهَبِّ فِکْرِها مُکَیَّفاً، ولاَ فی رَوِیّاتِ خَوَاطِرِهَا فَتَکُونَ مَحْدُوداً مُصَرَّفاً؛ من گواهی می دهم آن کس که تو را به مخلوقاتت تشبیه کرده و برای تو همانند آنها اعضای مختلف و مفاصل به هم پیوسته ـ که به حکمتت در لابلای عضلات پنهان گشته اند ـ قائل شود، هرگز در اعماق ضمیر خود تو را نشناخته و یقین به حقیقت، که برای تو شبیه و نظیری نیست، در درون جانش قرار نگرفته است و گویا سخن تابعان را از رهبران گمراه خود (در قیامت) بیزاری می جویند نشنیده است! آن روز که می گویند: «به خدا سوگند ما در گمراهی آشکار بودیم که شما را با پروردگار جهانیان برابر می شمردیم». دروغ گفتند آنان که برای تو همتایی قائل شدند و تو را به بتهای خود تشبیه نمودند و لباس و زینت مخلوقین را با اوهام و خیالات خود بر تو پوشانیدند و تو را همچون اجسام، با پندارهای خود تجزیه کردند (و اجزایی همچون دست و پا، برای تو قائل شدند) و با سلیقههای منحطّ خود، تو را به مخلوقی که قوای گوناگون دارد، مقایسه نمودند. و گواهی می دهم آنان که تو را با چیزی از مخلوقات مساوی شمردند همتایی برای تو قائل شده اند، و آن کس که برای تو همتایی قائل شود، نسبت به آنچه آیات محکمات تو آورده و شواهد «دلایل آشکار» تو از آن سخن می گوید کافر شده است! تو همان خدایی هستی که عقلها به تو احاطه نمی یابد، تا در مسیر وزش افکار در کیفیّت خاصی قرارگیری! و در خاطره ها و اندیشه ها جای نمی گیری، تا محدود و قابل تغییر باشی! (نهج البلاغه: خ91).
بنابراین اگر کلام شیعی بر این دو اصل اصرار می ورزد، به خاطر این است که اصول کلامی خویش را از امامان معصوم(ع) برگرفته است. و در حقیقت هر دو مکتب (اعتزال و امامیه) از یک منبع بهره مند شده اند. اگر افتخاری هست، از آن پیشوایان است که بر خلاف حرکت همگانی سیر نموده و عقاید اسلامی را از چنگال اندیشه های احبار یهود نجات داده اند و بر اندیشه تجسم و تشبیه، جبر و تقدیر سلب کننده اختیار خط بطلان کشیده اند.
عدل الهی در سخنان امیر مؤمنان(ع)
در مورد «توحید» که کنایه از تنزیه خدا از تشبیه و تجسیم است، به یک خطبه جامع بسنده کردیم. اکنون وقت آن رسیده است که به عدل الهی در سخنان آن حضرت اشاره کنیم، تا روشن شود که شیعه هر دو اصل را از پیشوای خود گرفته است نه از معتزله.
پس از بازگشت امیرمؤمنان(ع) از جنگ صفین به کوفه، پیرمردی آمد و در برابر آن حضرت دو زانو نشست و عرض کرد:
پیرمرد: به ما خبر ده که آیا رفتن ما به سوی شام به قضا و قدر الهی بود؟
امام: آری شما هیچ تپه ای را بالا نرفتید و هیچ دره ای فرود نیامدید، مگر به قضا و قدر الهی بود.
پیرمرد: اگر چنین باشد ما در برابر این همه زحمت، پاداشی نخواهیم داشت.
امام: خاموش باش! به خدا سوگند، خداوند پاداشِ بزرگی در مسیر این راه برای شما قرار داد و همچنین در توقف هایی که داشتید و نیز در بازگشتتان، شما در هیچ یک از آن حالات مکرَه و مجبور نبودید.
پیرمرد: چگونه ما مکره و مجبور نبودیم در حالی که رفت و آمد ما همگی به قضا و قدر الهی بوده است.
امام: ویحک لعلک ظننت قضاء لازما وقدراً حاتما لو کان ذلک لبطل الثواب والعقاب وسقط الوعد والوعید ولم یکن لائمة للمذنب، ولا محمدة للمحسن… تلک مقالة اخوان عبدة الأوثان وخصماء الرحمن وحزب الشیطان، وقدریة هذه الأُمّة ومجوسها؛ وای بر تو شاید گمان کردی، منظورم قضای لازم و قدر حتمی است (یعنی مردم در کارهای خود مجبورند، و از خود اختیار ندارند)، اگر چنین بود ثواب و عقاب الهی، به یقین باطل میشد و وعد و وعید ساقط می گشت، دیگر هیچ گنهکاری درخور سرزنش و هیچ نیکوکاری شایسته ستایش، نمی باشد، این گفتارِ سران بت پرستان، دشمنان رحمان و حزب شیطان و قدریه و مجوس این امت است (کلینی، 1401، 1: 155؛ نهج البلاغه، حکمت 78).
دکتر سامی چون پیرو مکتب اشعری است، که فاصله چندانی با جبر و تقدیر سلب کننده اختیار ندارد، این کلمه حکیمانه را، ساخته و پرداخته معتزله دانسته و تصور کرده است که تنها سید رضی به نقل آن پرداخته است، در حالی که این حدیث در مصادری که پیش از رضی تألیف شده، آمده است:
1. کافی، تألیف شیخ کلینی(م329) (کلینی، 1401، 1: 155)؛
2. توحید صدوق(م381) (صدوق، 1357: 380)؛
3. تحف العقول، ابن شعبه حرّانی(م حدود 340) (این شعبه حرانی، 1376: 468).
و اگر تحقیق بیشتری صورت پذیرد، مدارک دیگر نیز به دست میآید.
روشن است که جبری گری که با عدل الهی در تضاد است، در این حدیث مردود شمرده شده است.
حدیث دیگر از امیر بیان در مورد عدل
الحَمْدُ للهِ الّذی لاَ تُدْرِکُهُ الشَّواهِدُ، وَلاَ تَحْوِیهِ الْمَشاهِدُ، وَلاَ تَرَاهُ النَّواظِرُ، ولا تَحْجُبُهُ السَّواتِرُ، الدّالِّ عَلی قِدَمِهِ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ، وَبِحُدوثِ خَلْقِهِ عَلَی وُجُودِهِ، وَبِاشْتِباهِهِمْ عَلَی أنْ لا شَبَهَ لَهُ. الَّذِی صَدَقَ فِی مِیعَادِهِ، وَارْتَفَعََ عَنْ ظُلْمِ عِبَادِهِ، وَقَامَ بِالْقِسْطِ فی خَلْقِهِ، وَعَدَلَ عَلَیْهِمْ فِی حُکْمِهِ؛ ستایش مخصوص خداوند است که حواس، وی را درک نمیکند، و مکانها او را در برنمی گیرد، چشمها او را نمی بیند و پوششها وی را مستور نمیسازد، خداوندی که با حدوث مخلوقاتش، ازلیّت خود را آشکار ساخته و با پیدایش موجودات، وجود خود را نشان داده و با همانند بودن آفریده ها، عدم وجود مثل و مانندی را برای ذات پاکش اثبات کرده است. خداوندی که در وعده هایش صادق و برتر از آن است که به بندگانش ستم روا دارد. در میان بندگان، قیام به قسط کرده و در داوری خود، عدالت را درباره آنها (به طور کامل) رعایت میکند.
چه عبارتی روشنتر از: وَقَامَ بِالْقِسْطِ فی خَلْقِهِ، وَعَدَلَ عَلَیْهِمْ فِی حُکْمِهِ میتوان گفت! امامان معصوم شیعه در مواقع خاصی بر خلاف افکار مسموم آن روز که جبری گری را تبلیغ می کرد بر عدل الهی و اختیار و انتخاب انسان تأکید فرمودهاند. در ذیل به یک حدیث در این زمینه اشارتی میرود:
مردی از حضرت صادق(ع) از توحید و عدل سؤال کرد، حضرت فرمود:
أمّا التوحیدُ فأن لا تجوَّز علی ربّک ما جازَ علیک وأمّا العدل فأنْ لا تَنْسِبَ إلی خالقِک ما لامک علیه؛ توحید این است که خدا را از آنچه بر تو رواست پیراسته، و عدل آن است که آنچه که خدا تو را بر انجام آن سرزنش کرده به او نسبت ندهی (صدوق، همان: 96).
نقد داوری ابن تیمیه درباره کلام شیعه
وی در گفتار پیشین، کلام شیعه را متهم کرد که دو عنصر توحید (تنزیه خدا و عدل) در آن وجود نداشت، و این دو اصل از عصر شیخ مفید و سید مرتضی و کراجکی در کلام شیعه وارد شده است!
حالا دلیل او بر این داوری چیست، برای ما روشن نیست! ولی نگاهی به کتابهای کلامی که پیش از شیخ مفید نگارش یافته است، بی پایگی این مطلب را ثابت میکند. در این مقاله فرصت آن نیست که به کتابهایی که به عنوان توحید و عدل، پیش از تولد شیخ مفید نگارش یافته اشاره کنیم، لذا مسئله را فقط به اشارت برگزار میکنیم و تفصیل مطلب را به مقای دیگر وا می گذاریم.
1. التدبیر فی التوحید والامامه
نویسنده این کتاب علی بن منصور از متکلمان قرن دوم اسلامی است. وی از شاگردان هشام بن حکم به شمار میرود و جزو متفکران و محققان است (نجاشی، 1407: ش658).
2. التوحید
محمد بن ابی عمیر(م217) از فقهیان عالی مقام شیعه است. او در راه حفظ تشیع خود زجر کشیده و آثاری از خود به یادگار نهاده، که یکی از آنها توحید است (همان: ش887).
3. التوحید
محمد بن الحسین بن ابی الخطاب (262) فقیه چیره دست و استاد کلام شیعی قرن سوم است، و از آثار او کتاب توحید است (همان: ش897).
4. کتاب التوحید
علی بن الحسن بن محمد کوفی از اقطاب کلامی و حدیثی شیعه در قرن سوم که پس از 230 وفات او رخ داده است و او مؤلف کتاب التوحید است.
مراجعه به کتب تراجم به روشنی ثابت می کند که متکلمان شیعی پس از شیخ مفید پیرامون توحید خدا کتابها و رساله های فراوانی نوشته اند و همگی بر بی پایگی گفتار ابن تیمیه و رهروان راه او گواهی می دهند.
تفاوتهای دو مکتب اعتزال و تشیع
درست است که مکتب کلامی اعتزال و تشیع در برخی از اصول همسو هستند، و علت آن در گذشته بیان شد؛ ولی در بسیاری اصول با هم اختلاف نظر دارند که به عناوین برخی از آنها اشاره میکنیم:
1. شفاعت در کلام شیعه، بخشودن گناهان است و در اعتزال ترفیع درجه.
2. مرتکب گناه کبیره در کلام شیعی مؤمن است و در مکتب اعتزال در حد وسط میان ایمان و کفر است.
3. مرتکب کبیره اگر توبه نکند، نزد معتزله در آتش جاودان است، و در نزد شیعه مخلّد نیست.
4. بهشت و دوزخ نزد امامیه هم اکنون آفریده شده است، بر خلاف عقیده معتزله که بعداً ایجاد خواهد شد.
5. ارتکاب گناه کبیره موجب حبط تمام اعمال صالحه نزد معتزله است، در حالی که نزد امامیه چنین ضابطه ای نیست.
6. پذیرش توبه و بخشودن گناهان تفضلی از جانب خدا است در حالی که نزد معتزله به گونه ایجابی است.
7. پیامبران نزد امامیه برتر از فرشتگان هستند در حالی که نزد معتزله چنین نیست.
8. در مورد افعال انسان جبر و تفویض هر دو باطل است، ولی معتزله به ظاهر معتقد به تفویض هستند.
9. انسان در بخشی از اعمال به بیان رسول الهی نیازمند است، و خرد در همه جا مغنی از وحی نیست، بر خلاف معتزله که خرد را در اصول و معارف بی نیاز کننده از وحی می دانند.
10. شیعه به حدیث صحیح عنایت بیشتری دارد، در حالی که در مکتب اعتزال توجه به آن بسیار کم است.
با این تفاوتها چگونه کلام شیعی را جدا شده از کلام معتزله می دانند؟
ردّیه بر معتزله
از زمانی که مکتب معتزله شکل گرفت متکلمان شیعه به نقد بسیاری از آنان پرداخته اند. اینک به گوشهای از این ردّیه ها می پردازیم:
1. الرد علی المعتزلة نگارش متکلم بزرگ شیعه هشام بن حکم(م179ـ 199) (نجاشی، همان: ش1164؛ طوسی، 1380: 175)؛
2. الرد علی المعتزلة فی الوعید نگارش شیخ مفید (نجاشی، همان: ش1067)؛
3. الردّ علی الجبائی نگارش شیخ مفید (همان: ش1067).
4. الرد علی الجاحظ نگارش شیخ مفید (همان: ش1067).
جمع بندی و نتیجه گیری
با توجه به آنچه که گفته آمد، بی پایه بودن داوری ابن تیمیه و ذهبی روشن میگردد. رسواتر از آن دو، گفتار مستشرق غربی است که می گوید پیش از قرن چهارم، شیعه مکتب کلامی نداشت! گویا برگی از تاریخ کلامی شیعه را نخوانده است!
برای معرفی متکلمان شیعه در قرن چهارم و پیش از آن به کتاب طبقات متکلمی الشیعه در 5 جلد مراجعه شود.
فهرست منابع
سید رضی (1387)؛ نهج البلاغة، تحقیق و الفهارس صبحی صالح، بیروت، بینا.
ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر (1402)؛ البدایة والنهایه، بیروت، دارالفکر.
ثعالبی، عبدالملک بن محمد (1403)؛ تتمة یتیمة الدهر فی محاسن أهل العصر، شرح و تحقیق مفید محمد قمیحه، بیروت، دارالکتب العلمیة.
ابن شعبه حرانی، حسن بن علی (1376)؛ تحف العقول عن آل الرسول، تعلیق علی اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیة.
ملطی، محمد بن احمد (1388)؛ التنبیه والرد علی أهل الأهواء والبدع، تحقیق محمد زاهد کوثری، بغداد، مکتبة المثنی.
صدوق، محمد بن علی (1357)؛ التوحید، تعلیق سید هاشم حسینی تهرانی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی.
آدم متز (1359)؛ الحضارة الاسلامیة فی القرن الرابع الهجری، مترجم محمد عبدالهادی ابو ریده، مصر، بینا.
نجاشی، احمد بن علی (1407)؛ رجال النجاشی،تحقیق سید موسی شبیری زنجانی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی.
بغدادی، عبدالقاهر بن طاهر (بیتا)؛ الفرق بین الفرق، تحقیق محمد محی الدین عبد الحمید، بیروت، دارالمعرفة.
طوسی، محمد بن حسن (1380)؛ الفهرست،تحقیق سید محمد صادق آل بحرالعلوم، نجف اشرف: منشورات المطبعة الحیدریة.
کلینی، محمد بن یعقوب (1401)؛ الکافی، تحقیق علی اکبر غفاری، بیروت، دار صعب.
ابنحجر عسقلانی، احمد بن علی (1406)؛ لسان المیزان،بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
اشعری، علی بن اسماعیل (1955)؛ اللمع فی الرد علی أهل الزیغ والبدع، تصحیح حموده غرابه، مصر، مطبعة مصر شرکة مساهمة مصریة.
ابن حزم، علی بن احمد (بیتا)؛ المحلی،تحقیق احمد محمد شاکر، بیروت، دارالجیل، دار الآفاق الجدیدة.
یافعی، عبدالله بن اسعد (1390)؛ مرآة الجنان وعبرة الیقظان، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
شهرستانی، محمد بن عبدالکریم (1416)؛الملل والنحل، تحقیق امیر علی مهنا، علی حسن ناعور، بیروت، دارالمعرفة.
یمانی، مهدی لدین الله احمد ین یحیی (1988)؛ المنیة والأمل فی شرح الملل والنحل، بیجا، مؤسسة الکتاب الثقافیة.
ذهبی، محمد بن احمد (بیتا)؛ میزان الاعتدال فی نقد الرجال،تحقیق علی محمد بجاوی، بیروت، دارالمعرفة.
سامی نشار، علی (1981)؛ نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام، قاهره، دارالمعارف.
ابنخلکان، احمد بن محمد (بیتا)؛ وفیات الأعیان وانباء أبناء الزمان، تحقیق احسان عباس، بیروت، دارصادر.
