چکیده:
مقاله حاضر درصدد بیان معیارى است که فلاسفه اخلاق در جهت درست و نادرست بودن احکام اخلاقى ارائه دادهاند، اما از آن جایى که به نظر نویسنده دیدگاه اخلاق مبتنى بر فضیلت از جایگاه عمیقترى برخوردار بوده، به نقد و بررسیهایى که نسبت به این دیدگاه بعمل آمده، پرداخته شده است. همچنین به نقدهایى که این دیدگاه نسبت به دیدگاه مقابل خود، یعنى اخلاق مبتنى بر عمل دارد، اشاره شده و در پایان به تبیین قول مختار در این زمینه پرداخته شده است.
متن
مقدمه:
موضوع اخلاق بویژه از اواخر قرن بیستم، اولویت و اهمیت خاصى پیدا کرده، چرا که براى همه انسانها شناختن اصول رفتار درست، جهت خوب زیستن، نقش اساسى دارد، بنابراین ما نیز یکى از مباحث فلسفه اخلاق، یعنى معیار صواب و خطا بودن گزارهها و احکام اخلاقى را مورد بررسى قرار میدهیم.
در این بحث معمولاً از سه نظریه سخن به میان می آید.
(1) نظریه غایت انگار (2) نظریه وظیفه گرا (3) نظریه فضیلت محور
مقصود از دسته اول، آن گونه نظریاتى است که ارزش عمل را، مبتنى بر نتیجه آن میدانند؛ البته این خود نیز انواع گوناگونى دارد؛ امّا همه آنها به utilitarianism مشهور هستند که به معناى سود گروى است، اما غایت گرایان غالبا لذت گرا هستند، گرچه عدهاى از آنها کمال گرا هستند. بین لذت گرایان نیز اختلاف نظر وجود دارد؛ عدهاى خودگرا هستند، یعنى معتقدند که انسان باید همیشه کارى را بکند که بیشترین خیر خودش را ایجاد کند. در حالى که عده دیگر که به سودگراى جمعى مشهورند، معتقدند غایت اخلاقیى که باید در تمام اعمالمان به دنبال آن باشیم، بیشترین غلبه ممکن خیر بر شر در کل جهان است. البته هر یک از نظریات سودگرا، از جهت دیگر نیز قابل تقسیم به سودگروى عمل نگر و قاعده نگر است.
اما نظریات وظیفه گرا بطور کلى صرفا تأکید بر عمل دارند؛ به بیانى دیگر معیار اخلاقى بودن عمل را وظیفه بودن آن میدانند.
صاحبان نظریات دسته سوم نیز معتقدند که نه تنها انجام کار درست اهمیت دارد، بلکه انگیزه نیز در انجام آن لازم است.
در این مقاله، کوشش شده این تقسیم بندى را براساس تفسیرى که فلاسفه معاصر داشته اند مطرح کنیم، از این رو میتوان، اقوال آنان را در سه دسته کلى جاى داد. مسلما در این مقاله مجال بحث از اقسام دیگر و جزئیات مربوط به آن نمیباشد. به دلیل این که طرح دوباره فضایل اخلاقى به عنوان یک نظریه اخلاقى، عمدتا معلول عدم رضایت از نظامهاى اخلاقى عمل محور بوده است و همین امر سبب شده بود که بعضى از فلاسفه در پى بازگشت به یک نظریه اخلاقى مبتنى بر فضیلت باشند، بطورى که میتوان گفت، چهره فلسفه اخلاق، در قرن بیستم کاملاً عوض شده و دوباره حاکمیت ارسطو به میان آمده است. بنابراین در این مقاله، درصدد مقایسه بین دو نظام اخلاق عمل محور و اخلاق مبتنى بر فضیلت برآمده و از طرح کردن نظریات غایت انگارانه صرف نظر شده است؛ اما این که سه دسته از دیدگاههاى مبتنى بر عمل را مطرح میکنیم، از این باب است که قائلان به اخلاق مبتنى بر فضیلت، معمولاً درصدد انکار این سه دیدگاه برآمدهاند و دلیل آن این است که هر یک از این سه قسم به نحوى به نقش فضایل اشاره دارند که البته با آن کارکردى که اخلاق مبتنى بر فضیلت در نظر دارد، منافات دارد. پس این دسته بندى براساس آن مدرک و معیارى بعمل آمده که آنها را دقیقا در مقابل اخلاق مبتنى بر فضیلت قرار میدهد.
بررسى سه دیدگاه «اخلاق مبتنى بر فضیلت» و «اخلاق مبتنى بر عمل» و «اخلاق مکمل»
1ـ دیدگاه اخلاق مبتنى بر عمل
این دیدگاه که به دیدگاه باید شناختى یا وظیفه گروى نیز موسوم است، معتقد است، ارزش یک عمل به نتیجه و آثار آن بستگى ندارد، بلکه به این که براساس اصول اخلاقى باشد بستگى دارد. اصول هدایت کننده عمل همان ماهیت اخلاق است. فضائل ناشى از اصول هستند.
اما براى تبیین بیشتر ابتدا لازم است به سه نمونه، از دیدگاههاى مبتنى بر عمل اشاره کنیم.
الف – یک دیدگاه معتقد است که قواعد اخلاقى باعث میشود که افراد، کارهایى را انجام دهند یا از کارهایى صرف نظر کنند و این افعال میتوانند توسط کسانى که فاقد فضائل گوناگونى هستند انجام بگیرند، چنانکه میتوانند توسط کسانى که واجد آن فضائل هستند انجام گیرند. این دیدگاه موسوم به دیدگاه مبتنى بر عمل قواعد میباشد. (Elhics P.173)
البته یک اشکال عمده این دیدگاه، این است که ارتباط علىّ بین فضیلت و عمل را نادیده میگیرد. انجام کار درست بدون میل الزام آور، مانند کسى است که هرگز بازى بسکتبال نکرده و بخواهد، در یک مسابقه عظیم شرکت کند. به همین ترتیب ما بدون داشتن فضائل نباید انتظار داشته باشیم که رفتار شایسته داشته باشیم؛ اگرچه به صورت اتفاقى از انجام گرفتن کارهاى درست از افراد بی فضیلت و کارهاى نادرست از افراد صاحب فضیلت متعجب میشویم؛ چون به دلیل ارتباط نزدیک علىّ امکان ندارد که اراده نیک، کار نادرست انجام دهد یا اراده بی تفاوت، کار نیک انجام دهد.
اشکال دیگر این که این نظریه فقط قواعدى را که باعث انجام عمل میشوند، معین میکند؛ اما قواعد اخلاقى دیگرى نیز وجود دارند که فضائل را ایجاب میکنند.
ب ـ نمونه دیگر این که گفته میشود فضائل اخلاقى، امیالى هستند، براى پیروى از قواعد اخلاقى، یعنى براى انجام یا عدم انجام افعال معینى. طبق نظریه مطابقت در باب فضائل، هر فضیلتى مطابق با یک اصل مناسب اخلاقى است. این دیدگاه مشهور به نظریه ساختار گرا (reductionist Thesis) میباشد. (Ethics.P.174.)
براى ردّ این نظریه میتوان به گفته ارسطو استناد کرد که میگوید:
ابتدا باید میل به فضیلت وجود داشته باشد، یعنى دوست داشتن آنچه خوب و شایسته است و تنفر از آنچه که بد و ناشایسته است. بنابراین اگر دو شخص را در نظر بگیریم که اعمال آنها به نحو برابر صحیح است، اما در نگرشهاى آنان تفاوتى وجود دارد. یکى از موفقیتهاى دیگران خوشحال و از شکستهاى آنان ناراحت میشود، ولى دیگرى از شکستهاى آنان خوشحال و از موفقیت آنان ناراحت میشود، تا زمانى که افعال آنان در خارج، یکسان است، قائلان به اخلاق مبتنى بر عمل، هر دو را به نحو یکسان اخلاقى میدانند؛ در حالى که از نظر قائلان به اخلاق مبتنى بر فضیلت، شخص دوم فاقد گرایش اخلاقى الزامى است، از این رو تکلیف اخلاقى دارد که گرایش خود را عوض کند.
بنابراین دیدگاه مبتنى بر عمل، این ویژگى اخلاق را نادیده میگیرد و اخلاق را به اعمال، تحویل میبرد.
ج – دسته سوم، بدین صورت است که گفته میشود، فضائل اخلاقى، هیچ ارزش ذاتى ندارند، بلکه ارزش ابزارى (instrumental value) دارند. فضائل فقط از این جهت که انگیزه اعمال صحیح میشوند، اهمیت دارند، این دیدگاه موسوم به نظریه ابزارى ارزش میباشد.
البته این دیدگاه ابزارى درباره فضائل، توسط قائلان به اخلاق مبتنى بر فضیلت، انکار میشود. فضائل داراى ارزش ذاتى هستند و صرف ابزار نیستند، بلکه بخشى از حیات نیکو میباشند. بنابراین خیر صرفا به خاطر امور دیگر خیر نیست، بلکه خودش ارزش حیاتى دارد. پس اگر دو شخص فوق را در نظر بگیریم، شخص اولى، فرد بهترى است، چون او گرایش مناسبى دارد. فقط انجام کار خوب، کافى نیست، حتى اگر دلیل خوبى براى انجام آن باشد؛ بلکه مهم است که آن کار با گرایش درست انجام شود. داشتن گرایش و امیال درست، حتى اگر هیچ کارى انجام نشود لازم است. بنابراین به نظر میرسد نیت و انگیزه شخص، رکن اساسى باشد، بطورى که انسانیت انسان در سایه آن شکل میگیرد و به بیان دیگر فضائل، خود باعث شکوفایى انسان میشوند و از این رو نمیتوان گفت زندگى، بدون فضیلت زندگى ارزشمندى نیست.
انتقادات کلى و عمده به اخلاق مبتنى بر عمل (قاعده محور)
1- اخلاق مبتنى بر عمل، فاقد انگیزه است. در واقع اخلاق مبتنى بر عمل، بى روح و حتى خسته کننده است و نمیتواند باعث یا الهام بخش عمل باشد، بویژه که ملاحظه میشود که اغلب دستورات و قواعد در چنین نظامهایى سلبى هستند «تو نباید…»
جان استوارت میل درباره اخلاق به اصطلاح مسیحى عصر ویکتورى چنین گلایه میکند:
«اخلاق مسیحى همه ویژگیهاى یک عکس العمل را دارا میباشد. بخش عمده آن اعتراضى است، علیه بت پرستى و شرک. آرمان آن بیشتر سلبى است تا ایجابى، انفعالى است تا فعال. در پى دورى از شیطان است، نه این که در جستجوى فعالانه خیر باشد. در فرامین آن «تو نباید» به عبارت «تو باید» غلبه دارد. بلند نظرى، همت، منزلت شخصى، حتى حس احترام ناشى از انسانیت محض است، نه جزء دینى تربیت ما و هرگز نمیتواند از معیار اخلاقى پرورش یافته باشد که تنها ارزش در آن، ارزش اطاعت است.» (Essay. P.112.)
پس میتوان گفت چنین نظریهاى که اصول اساسى آن بیشتر سلبى است نه ایجابى، ارزش کمى براى اخلاق قائل است، در حالى که اخلاق به عنوان فعالیتى ذاتا داراى ارزش، تلقى میشود.
2- اخلاق مبتنى بر عمل بر اساس یک الگوى الهیاتى ـ قانونى Theological -legal) Model) است که زمان آن گذشته و تناسبى ندارد. یکى از انتقاداتى که در رابطه با اخلاق مبتنى بر عمل مطرح کرده اند، این است که زبان اخلاقى در نظامهاى سنتى، معمولاً داراى ساختارى است که به قانون شباهت دارد. بطورى که مفاهیم درست و نادرست در ساختار یک بافت قانونى رخ میدهند که در آن نوعى مرجعیت (اقتدار) وجود دارد. البته باید بگوییم که این مشکل در اخلاق قانون طبیعى، سنتى، مطرح میشود، چون اصول اخلاقى را شبیه قانون و خدا را شبیه حاکم در نظر می آورد. در حالى که امروزه اخلاق از زنجیره هاى الهیاتى خود جدا شده و تبدیل به فعالیتى خود مختارانه شده است. با این ملاحظه، قید قانونى نظریه اخلاقى جدید، در تضعیف روح اخلاق مؤثر بوده است. اخلاق براى انسان درست شده است نه انسان براى اخلاق.
بنابراین مقصود از این نقد این است که ممکن است، گاهى اصول اخلاقى ما در برابر عمل عمیقتر اخلاقى که ناشى از شخصیت ماست، قرار گیرد که در آن صورت، انسان شاید وظیفهاش اطاعت از قاعده و قانون نباشد. چنانکه در عبارات کتاب هاکل برى فین آمده که هاک در آن جا ملاحظه میکند که وظیفهاش اطاعت از قانون و بازگرداندن دوست سیاه پوست خود و برده فرارى است، در حالى که گاهى شخصیت هاک او را از تحویل دوستش باز میدارد.(Ethics. P. 160)
3ـ اخلاق مبتنى بر عمل، غالبا ساحت معنوى اخلاق را نادیده میگیرد:
اخلاق مبتنى بر عمل، همه داوری هاى اخلاقى را به داوری هایى درباره اعمال تحویل میبرد و از کیفیات معنوى قدردانى، عزت نفس، همدلى، داشتن احساسات مناسب، غفلت میکند.
حال اگر دو شخص در نظر گرفته شود که هر دو فرصت اختلاس دارند، اما در یکى تلاش مجدانه اراده است که باعث میشود او در مقابل وسوسه اختلاس مقاومت کند، در حالى که در دیگرى این وسوسه، اصلاً ایجاد نمیشود، او به نحو اتوماتیک وار به خاطر شخصیت خود، این اندیشه زودگذر را نفى میکند، در این جا ممکن است گفته شود که فرد اول داراى فضیلت مهم اراده قوى است؛ اما این شخص، فضیلت شخصیت عمیقى که فرد دوم از آن برخوردار است را ندارد.
در این جا افرادى مانند کانت که بر وجدان و یا انجام وظیفه به خاطر خود وظیفه تأکید دارند، میگویند که فقط فرد اول شخصیت اخلاقى است، در حالى که فرد دوم، موجودى فوق اخلاقى است. او چیز نیکویى در شخصیت خود دارد که فرد اول فاقد آن است و به همین ترتیب اگر دو فردى را در نظر بگیریم که یکى به جهت نیکوکارى پول خرج میکند؛ ولى دیگرى به علت احساس تأثر شدید از قربانیان قحطى. در این جا نیز شخصى که با انگیزه چنین کارى را میکند داراى احساسات اخلاقى درستى است. در حالى که دیگرى یک ماشین اخلاقى محاسبه گر است که شور و حرارت متناسب با داورى پیرامون قحطى و گرسنگى را ندارد.
بنابراین به همان سخن ارسطو میرسیم که میگوید: ممکن است به این نتیجه برسیم که بگوییم انسانى که از انجام کارهاى خیر خوشحال نمیشود، اصلاً انسان خوبى نیست؛ زمانى به نحو شایسته میتوان کسى را درستکار و نیکو نامید که از انجام کار خیر لذت ببرد، نه کسى که از انجام کار نیکو خوشحال نمیشود.(Aristotle, 1099a) پس خیر واقعى آن است که شخص، خود مختارانه، مشتاقانه و با میل آنچه را خیر است انجام دهد.
4- نقد مک اینتایر بر اخلاق مبتنى بر عمل
مک اینتایر از عمیقترین اخلاق گرایان عصر حاضر است که در برابر جریانات مختلف مدرنیسم و لیبرالیسم ایستاده و بازگشت به اخلاق ارسطویى را پیشنهاد میکند و میگوید:
«اخلاق مبتنى بر عمل بیش از حد بر خود مختارى تاکید میکند و از محتواى عام اخلاق غفلت میکند.» این انتقاد را مک اینتایر در کتاب After uirrue مطرح کرده است. وى مدعى است که اخلاق قاعده، محور، نشانه بیمارى عصر روشنگرى است که درباره اصل خود مختارى مبالغه میکند؛ یعنى توانایى هر کس در رسیدن به یک رمز اخلاقى (moral code) به وسیله عقل تنها.
از نظر وى نظامهاى قاعده محور، بیش از حد، عقل گرا و جزء گرا (Atomistic) هستند. مک اینتایر پس از رد چنین فردگرایى، میگوید: در جوامع است که فضائلى نظیر وفادارى، عاطفه طبیعى، همدردى و علایق مشترک ایجاد میشود و گروه ها را حفظ میکند. این وفادارى اولیه و اساسى است (وفادارى به خانواده، دوستان و جامعه) که امیال شایسته ایجاد میکند و به آسایش بشر میانجامد.
وى معتقد است که یک نوع نابینایى ایدئولوژیکى محض است که باعث این تصور منحرف میشود. چرا که در واقع، همه رمزهاى اخلاقى ریشه در اعمالى دارند که خودشان ریشه در سنتها یا صور زندگى دارند و ما اینطور نیست که در خلأ تصمیمات اخلاقى بگیریم. (Aftere uirtue. P. 259)
– دیدگاه اخلاق مبتنى بر فضیلت (اخلاق محض)
این دیدگاه ریشه در دنیاى باستان بویژه در نوشته هاى افلاطون و ارسطو دارد. اخلاق مبتنى بر فضیلت نظریه اى است که طرفدار عمل کردن بر طبق فضیلت است و بعضى اظهار داشته اند که شق سومى در نظریه اخلاق است که بدیل نفع گرایى و مکتب کانتى میباشد. در حالى که یک شخص نفع گرا هم ممکن است طرفدار عمل کردن بر طبق فضیلت باشد، اما بخاطر نفع.
بنابراین دیدگاه اخلاق محض معتقد به این است که فضائل غلبه دارند و داراى ارزشى ذاتى هستند. اصول اخلاقى یا وظایف، ناشى از فضائلند. براى مثال اگر ما ادعا کنیم که وظیفه داریم، عادل یا نیکوکار باشیم، باید فضیلت عدالت و نیکوکارى را با دلایل مناسب کشف کنیم. بنابراین اخلاق محض عمدتا بر حسب فضائل و فضیلت مندى سخن گفته است، نه برحسب آنچه درست یا الزامى میباشند. اخلاق مبتنى بر فضیلت، احکام ناظر به وظیفه را اساس اخلاق نمیداند و به جاى آن، احکام ناظر به فضیلت را اساسى میداند. همچنین این دیدگاه معتقد است که صرفا انجام کار درست اهمیت ندارد، بلکه داشتن انگیزه و میل شایسته در انجام آن نیز لازم است. این دیدگاه منسوب به ارسطو و پیروان او مانند فیلیپ فوت، مک اینتایر و ریچارد تیلور میباشد. اما اخلاقیون جدید غالبا ادعا دارند که ارسطو جد و نیاى آنهاست، اما خود ارسطو طرح و برنامه اى مطرح کرد که از افلاطون و سقراط بود. سقراط پرسشى از دل و هسته اخلاق یونانى مطرح کرد: انسان چگونه میبایست زندگى کند؟ هر سه این فیلسوفان معتقد بودند که پاسخ به این پرسش چنین است: «اخلاقى.»
بنابراین وظیفه آنان این بود که نشان دهند که چگونه، اخلاقى زندگى کردن، براى شخص بهتر است. تصور افلاطون و ارسطو از اخلاق این است که در درجه اول با پروش ملکات یا ویژگیهاى منش سرو کار داشته اند با قواعد اصول یعنى این دو عمدتا بر حسب فضائل و فضیلت مندى سخن گفته اند، نه بر حسب آنچه که درست و الزامى است. چنانکه افلاطون در کتاب جمهورى میکوشد که به تراسیماخوس پاسخ این چالش را بدهد که مردمان عاقل بدنبال بدست آوردن لذت و احترام و قدرت براى خودشان هستند.
استدلال وى چنین است: عدالت به معناى وسیع باید با نوعى نظم عقلانى نفس متحد شود. وقتى که انسان ملاحظه میکند که خود با عقل خویش متحد شده است پى میبرد که عادل بودن در واقع برایش بهتر است.(بند 233)
ارسطو همین برنامه را ارائه داد و میخواست نشان دهد که سعادت انسان در تحقق و انجام فضائل است (نه صرف داشتن آنها)، رکن اصلى ادعاى او طرح این استدلال است که ذات انسان بواسطه فضیلت، کامل میشود.(Great book. 7729 a.P376) به هر حال روش ارسطو شبیه روش افلاطون است. اکثر بحث هاى کتاب اخلاق نیکو ماخوس با تصاویرى از انسان داراى فضیلت آکنده است که میخواهد، دیگران را به زندگیى مانند، زندگى خود جذب کند. از نظر ارسطو همه فضائل عملى را یک شخص واقعا صاحب فضیلت، دارا میباشد.
سقراط معتقد بود که فضیلت یک چیز واحد است و آن معرفت است. موضع ارسطو در مقابل آن بود: دارا بودن یک فضیلت، دلالت بر دارا بودن همه فضائل دارد.
اما نظریه اخلاق جدید که به فضائل میپردازد، از زمان کتاب فلسفه اخلاق جدید «آنسکوم» احیاء شده است. وى احیاء کننده مکتب فضیلت محور در غرب در نیمه دوم قرن بیستم است. در واقع آنسکوم اخلاق فضیلت را بعد از یک فترت طولانى، زنده کرد. در این جا پرسش این است که آیا میتوان یک تبیین کامل از عمل اخلاقى محض ارائه داد؟
به نظر میرسد، این دیدگاه نیز مشکلاتى داشته باشد. یک مورد آن مشکل معرفت شناختى است. این که کدام عادات و عواطف، فضائل اصیل یا مناسب میباشند؟ چگونه میتوانیم فضیلت و عواطف اصلى را بشناسیم و شخص با فضیلت کیست؟
اگر کسى از ما بپرسد که کار صحیح کدام است که انجام دهم؟ پاسخ خواهیم داد آنچه را که شخصى با فضیلت آن را انجام دهد. اما شما پاسخ خواهید داد که شخص با فضیلت کیست؟ پاسخ میدهیم کسى که کار خوب انجام میدهد. در این صورت ملاحظه میشود که با یک استدلال دورى مواجه میشویم.
بنابراین به نظر میرسد. ما نیاز به معیارى براى شناخت فضائل داریم. زیرا با این مسأله روبرو هستیم که آنچه فضیلت محسوب میشود، در طول زمان و مکان تغییر میکند. چنانکه مثلاً ارسطو غرور را یک فضیلت خاص میدانست؛ در حالى که مسیحیان آن را رذیلت میشمارند و یا مثلاً دیدگاه سرمایه دارى زیاده طلبى را یک فضیلت میداند؛ در حالى که مارکسیستها آن را رذیلت میدانند. این اختلاف نظرها ممکن است، حاکى از نوعى نسبیت در فضائل باشد. بنابراین، ما نیازمند به معیار واحدى جهت شناخت فضائل هستیم. مسأله دیگرى که مطرح میشود، این است که نظامهاى اخلاقى مبتنى بر فضیلت، معمولاً هیچ نوع راهنمایى بر این که چگونه باید معضل اخلاقى را حل کرد ارائه نمیدهند. اگر از ارسطو در این رابطه بپرسیم، خواهد گفت آنچه را یک شخص نیکو، انجام دهد، انجام بده. اما این پرسش مطرح میشود که شخص نیکو کیست؟ ما چگونه میتوانیم او را بشناسیم؟ حتى اگر در این جا به آن تعریف ارسطو تمسّک شود که کار خوب را واسطه بین دو حد افراط و تفریط میداند، باز شناخت کاربرد آن، کار دشوارى خواهد بود. بنابراین به نظر میرسد اخلاق محض نیز خالى از ایراد نباشد.
3- دیدگاه سوم، دیدگاه اخلاق مکمل است.(Complementarity Ethics) که اخلاق کثرت گرا نیز نامیده میشود و معتقد است که هر دو الگوى فوق براى یک نظام کامل ضرورت دارد. نه فقط اصول و نه فقط فضائل، بلکه آنها همدیگر را کامل میکنند و هر دو میتوانند ارزش ذاتى داشته باشند. این دیدگاه اهمیت قواعد و فضائل را به رسمیت میشناسد، به نحوى که هیچ کدام به تنهایى کافى نیستند. افرادى مانند رابرت لورن به این دیدگاه معتقدند.
نتیجه بحث و تعیین قول مختار
همانطورى که ملاحظه شد، نقدهایى بر اخلاق مبتنى بر عمل مطرح شد که حداقل سه مورد آن موجه میباشند که عبارت بودند از: بى انگیزه بودن، غافل بودن از ساخت معنوى اخلاق و بیش از حد عقل گرا و جزء گرا بودن. بنابراین به نظر میرسد صرفا کارى را از روى احساس وظیفه خشک یا هدایت شده انجام دادن مطلوب نباشد و از طرفى در اخلاق مبتنى بر فضیلت نیز، ما با یک مشکل عمده که آن مشکل کاربرد است مواجه هستیم. آن نمیتواند به ما بگوید که در موارد خاص که نیاز شدید به راهنما داریم چکار باید بکنیم. چنانکه ما از رذائل گوناگونى خبر داریم که هر کدام در مقابل فضیلت قرار دارند؛ اما درباره این که بتوانیم خط متمایز کننده اى بین آنها بکشیم چیز بسیار کمى میدانیم. این پرسش که حیات نیکو چیست؟ آنچه دقیقا انسان باید انجام دهد چیست؟ یا حتى با چه معیارى باید کوشید تا تعیین کرد که شخص چه کارى باید انجام دهد؟ درباره این پرسش ها اگر یک معیار و راهنما مطرح شود، بسیار مفید خواهد بود؛ چرا که صرفا مانند ارسطو جاى فضیلت را نشان دادن، کفایت نمیکند. پس آنچه به عنوان سخن نهایى میتوان گفت این است که:
اخلاق وظیفه و اصول و اخلاق فضائل دو وجه مکمل یک اخلاق هستند، بطورى که اصول و فضائل همدیگر را کامل میکنند و هر یک به تنهایى کافى نیستند. بنابراین هم نظر با فرانکینا خواهیم شد که میگوید، به ازاى هر خصلت خوب اخلاقى یک اصل وجود دارد که نوع عملى را تعیین میکند که این خصلت اخلاقى خود را در آن می نمایاند. و به ازاى هر اصلى، یک فضیلت خوب اخلاقى وجود دارد که عبارت است از ملکه یا تمایل به عمل بر اساس آن اصل.
اما وجه نیاز به هر دو این است که همانطورى که بیان شد براى شناخت فضائل، نیاز به معیار و اصولى داریم و در واقع فضائل بدون اصول کورند. پس اگر اصول را نپذیریم، نمیتوانیم بدانیم چه خصلتهایى باید تقویت شوند. از طرفى براى این که اخلاق، ضمانتهاى اجرایى درونى مناسبى داشته باشد، باید به پرورش چنین ملکاتى پرداخت، بعلاوه باید ویژگیهاى منش خاصى را در خود پرورش دهیم؛ زیرا فقط به این دلیل که فاعلى مطابق با اصول خاصى عمل کرده یا نه، نمیتوان وى را ستایش یا سرزنش کرد. آن فاعل، ممکن است بدون آن که تقصیر داشته باشد، تمام واقعیتهاى مربوط را نداند و شاید در مورد وظیفهاش، صادقانه به خطا رفته باشد، پس باید ملکاتى را بپروریم تا کار صواب را بیابیم. همچنین به نظر میرسد که هنگام تعارض بین اصول، این فضائل و ملکات هستند که انسان را یارى میکنند.
منابع:
1-Ethics -louis P. Pot man. Discorering Right and wrong Third Edition. united states Milrtary Academy
2-Essay on liberty. thonost mill, penguin boos 1971
3-Aristotle, Nicomachean Ethics, trans, D. Ross. oxford university press, 1980.
4-After uirtue-Alasdair-Macirtyre. published by the university of Notre Dame press. Nater Dame. Idian. second ed.
5-Great books of the Western world mortimer editor in cbief. ADLER. J.
6-Plato-Republic-trans, R. Waterfield-Oxford university press. 1995.
7- فلسفه اخلاق – فرانکینا – ترجمه: هادى صادقى، مؤسسه فرهنگى طه.
