دفاع از هشام بن حکم

چکیده:
هشام بن حکم – که از اصحاب امام صادق (ع) و پایه‌گذاران علم کلام به شمار می‌رود-، به خاطر روایاتی که به وی منسوب است، از سوی برخی به تجسیم و تشبیه خداوند تعالی به مخلوقات متهم شده است. در این پژوهش، هشام بن حکم از منظر تاریخی معرفی خواهد شد و پس از بیان دیدگاه رجالیان درباره وی، با بررسی سندی و دلالی روایات یادشده و نیز دلایل و قراین دیگر، همچون مدایح امامان معصوم، به اثبات نادرستی این اتهام پرداخته می‌شود.

درآمد

دکتر القفاری(1) در کتاب اصول مذهب الشیعة، بر اساس آنچه از ابن تیمیه نقل کرده، هشام بن حکم را به تجسیم متهم می سازد. او می نویسد:
شیخ الاسلام ابن تیمیمه، نخستین شیعه ای که گناه بزرگ این دروغ را به دوش کشیده، معرفی کرده است. او گفته است: «در اسلام، اولین کسی که گفته خدا جسم است، هشام بن حکم است».(2)
سپس سخن او را با نقل سخن دیگری دنبال کرده، می گوید:
عبدالقاهر بغدای می گوید: هشام بن حکم می پنداشت که معبود او جسمی دارای حد و نهایت است و دراز و پهن و ژرف بوده و درازایش مثل پهنایش است… .(3)
انصاف نیست که شیعه این گونه متهم گردد. شیعیان از هر آنچه تهمت و تجسیم و تشبیه را بدیشان متصل سازد، به دورند و آثار ائمه ی شیعه و علمای آن‌ها پر است از مطالبی که این پندار را مردود می شمارد.(4)
عجیب است که دکتر القفاری به سخن ابن تیمیه استشهاد کرده، ولی توجهی به کتاب های استادش – که مملو از تجسیم است – نداشته است. گویا ابن تیمیه از اندیشه ای که در آغوش آن زیسته و رشد کرده و بالیده، به دور بوده است. مسأله ی تجسیم یکی از آن دسته مسائلی است که او بدان اعتقاد دارد و به دفاع از آن پرداخته است.
استاد سعید فودة می گوید:
دیدگاه وهابیان درباره ی تجسیم و تشبیه خداوند تعالی به مخلوقات، معلوم و مشهور است. آنها برای خدا حد و جهت قایل هستند و برپایی تمام حوادث را به خداوند نسبت می دهند و معتقدند که خداوند بر عرش نشسته است. تردیدی نیست که این باور به کلی، با اعتقادات اهل سنت مخالف است و وهابی ها در این باورها از امام اولشان، ابن تیمیه پیروی کرده و تمامی اعتقادات خود را از او گرفته اند و کلامش را از شرح های شاگردش ابن قیم جوزیّه دریافت کرده اند. برای آشنایی با این دیدگاه ها باید به کتاب های نقض اساس التقدیس و منهاج السنة و کتاب های دیگر مراجعه کرد. من کتاب هایی در این موضوع نوشته ام و در آنها اثبات کرده ام که ابن تیمیه به تجسیم و لوازم آن اعتقاد داشته و به طور کلی با اشاعره مخالف بوده است. او مذهب جداگانه ای داشته که به تبلیغ آن می پرداخته است. سخنان وی را نمی توان فقط ناشی از لغزش قلم دانست؛ آن گونه برخی دوست دارند این گونه تصور شود.(5)
با همه این حرف ها می بینیم که دکتر القفاری شیعه را به این دروغ عاری از حقیقت متهم می سازد.

برائت هشام بن حکم از اتهام تجسیم

اما آنچه هشام بن حکم بدان متهم است، سوء ظنی غیر قابل توجیه است. ما در بحث پیش رو، به گونه ای علمی بدان خواهیم پرداخت. از این رو، بحث خود را در سه فصل سامان خواهیم داد:
فصل اول: بیان زندگی هشام بن حکم از نگاه تاریخی و رجالی،
فصل دوم: بررسی سندی و دلالی روایاتی که به وسیله آنها هشام بن حکم به تجسیم متهم شده است،
فصل سوم: دلایل و قراین نفی شبه تجسیم از هشام بن حکم.

فصل اول: بیان زندگی هشام بن حکم از نگاه تاریخی و رجالی

تاریخ به ما می گوید که او از جمله ی متکلمان شیعه است. او یکی از بزرگان شیعه ی امامی بوده و از بزرگان اصحاب امام صادق به شمار می رود که علم کلام را در امامیه گسترش داد و مذهب را پیراست و راه محاجه در آن را سهل ساخت.
او از شخصیت های بزرگ و استثنایی تاریخ شیعه محسوب می شود. احمد امین درباره ی او می گوید:
تردیدی نیست که او از بزرگ ترین شخصیت های شیعی در علم کلام است… و او مجادله کننده ای بود که استدلالی قوی داشت. با معتزله مناظره می کرد. در کتاب های ادبی مناظرات بسیاری از او نقل شده که حاکی از حاضر جوابی و قوت استدلال اوست.(6)
هشام مناظره کننده ای بود که کمتر می توان نظیر او را یافت. او با معتزله و دیگران در مسائل کلامی دست و پنجه نرم می کرد و مجادله کننده ای قدرتمند بود. با معتزله مناظره می کرد و حقیقتاً در علم کلام زبردست و حاضر جواب و تیز هوش بود.
شهرستانی می گوید:
هشام اهل دقت در اصول بود. شایسته نیست که از الزام های او بر معتزله غفلت شود. او در پس آن چیزی است که دشمن را برآن محکوم می کند و در مقابل آنچه از تشبیه است که اظهار میدارد. او با علاف مناظره کرد و در الزام او گفت: تو می گویی که باری تعالی عالم به علم است و علمش عین ذاتش است و پدیده ها با او که عالم برعلم است، شریک اند و این، با آن که علمش عین ذاتش باشد، تباین دارد. او عالم است، نه مانند عالمان .پس چرا نمی گویی او جسم است، نه چون اجسام و صورتی است، نه همانند صورت ها و اندازه ای دارد، نه مانند اندازه ها و… .(7)
هشام در این جا چارچوب الزام و کنایه را در مقابل یکی از علمای معتزلی، یعنی علاف به کار گرفته است و به او گفته است که چرا نمی گویی که خداوند جسمی چون دیگر اجسام است و صورتی چون دیگر صورت ها. او این سخن را قبول ندارد، بلکه آن را برای محکومیت طرف مقابل به زبان آورده است. او می خواهد بگوید که خداوند، چیزی مانندش نیست. او این کلام را به خاطر تقریب به ذهن او بیان کرده است. ما معتقدیم که شبهه ی تجسیم از این قولی که با آن معتزله را محکوم کرده، نشأت گرفته است.
درباره ی وقایع زندگانی این مرد اختلاف نظر وجود دارد. برخی بر این عقیده اند که او در ابتدای حیات علمی اش دیصانی بود و از اصحاب شاگرد دیصانی به شمار می رفت. ابن تیمیه می گوید:
هشام بن حکم غلام کندة بود و نزد ابی شاکر دیصانی زندیق پرورش یافت و از خدمتکاران او به شمار می رفت و از محیط زندگی ابوشاکر ظلمات الحاد و زندقه و تجسیم را در جان خود رسوخ داد.(8)
این ادعا قطعاً باطل است و تاریخ با ما از چنین رابطه ای میان این دو مرد سخن نمی گوید و اگر چنین باشد نیز هشام بن حکم از او تأثیر نپذیرفته است؛ آن گونه که در مناقشه های ما در روایاتی که از او در فرهنگ عقیدتی و فقهی ما باقی مانده، خواهد آمد.
سپس ادعا شده که او به مذهب جهمیه – که رئیس آن جهم بن صفوان است – گراییده است. اما آشکار است که دیدگاه های جهم در افکار هشام بن حکم ریشه ندوانیده و اثر درخوری از آن، در افکار او نمی یابیم. ما هشام را این گونه یافتیم در موضوع سکون و خاموشی بهشت و جهنم با عقاید جهمیان مخالف است. جهم معتقد به سکون دائم است، در حالی که هشام به جاودانگی اعتقاد دارد. تاریخ چیزی از تفصیل پیوستن هشام به جهم و کیفیت آن در خود جای نداده است.(9)
همچنین گفته شده است که به مذهب امامیه گروید، چون تحت تأثیر اندیشه امام صادق(ع) قرار گرفت و از علم و حکمتی که از او دید، به هراس افتاد و آن هنگامی بود که امام صادق(ع) از او مسأله ای را پرسید و او در پاسخش حیران شد و ساکت ماند. هشام از امام خواست که به وی مهلت دهد و امام به او مهلت داد. هشام رفت و چند روزی را برای به دست آوردن جواب در اضطراب بود، ولی به جواب دست یافت و به نزد امام بازگشت و امام پاسخش را بیان کرد. و از اومسأله های دیگری پرسید که به فساد عقیده اش باز می گشت. هشام از نزد امام صادق(ع) رفت، در حالی که اندوهگین و سرگشته بود… هشام گفت: مدتی گذشت، اما از حیرت و سرگردانی‌ام کاسته نشد.
عمر بن یزید گوید: از من خواست تا برای آواز امام صادق(ع) درخواست ملاقات کنم. من نیز چنین کردم. امام صادق(ع) فرمود: در جایی که آن را حیره می نامند، منتظرم بماند. من فردا با او ملاقات خواهم کرد… وقتی او را دیدم و به من نزدیک شد، سیمای او مرا هراسان و ترسان کرد تا این که ایستاد. چیزی پیدا نکردم که بگویم و آن هنگام که می خواستم با او سخن بگویم، زبانم یارای سخن گفتن نداشت. امام صادق(ع) مدت درازی ایستاد و منتظر بود تا چیزی بگویم. ایستادن او چیزی جز هراس و سرگردانی بر من نیفزود. یقین کردم ترسی که از جانب او بر من مستولی شده، جز از جانب خدای – عزوجل – نیست و از موقعیت و جایگاه رفیع او نزد خدای بزرگ سرچشمه گرفته است. عمر گفت: هشام به سوی امام صادق(ع) آمد و مذهبش را ترک کرد و به دین حق گرایید و بر تمام اصحاب امام صادق(ع) برتری یافت.(10)
آنچه در تاریخ زندگی او گفته شده، این است که با قلب و زبانش از اهل بیت نبوت (ع) دفاع می کرد. تاریخ نمی تواند حقیقت پاک بودن او را از برچسب ها را کتمان کند؛ زیرا که امام باقر و صادق و کاظم(ع) به او به خاطر پاکی و صلابت عقیده و مذهب بها داده اند. این چیزی است که ما می خواهیم در کلمات رجال از آن سخن بگوییم.

هشام بن حکم از دیدگاه رجالیان

اینک هشام را در پرتو کلام خبرگان دانش رجال قرار می دهیم و چکیده ی آنچه را که آنها درباره ی وی گفته اند، بیان می داریم.
نجاشی در رجالش می گوید:
او در روایات ثقه بود. و حسن تحقیق داشت.(11)
شیخ طوسی در الفهرست می گوید:
هشام از اصحاب خاص سید و مولای ما امام موسی بن جعفر (ع) بود. او مباحثه های بسیاری با مخالفان در اصول اعتقادی و غیر آن داشت. او اصلی دارد… کتاب های بسیاری از مصنفات اوست؛ از آن جمله: کتاب الامامة، کتاب الدلالات علی حدوث الاشیاء، کتاب الرد علی الزنادقة، کتاب الرد علی اصحاب الاثنین و کتاب التوحید.(12)
او هشام را در رجالش از اصحاب امام صادق (ع) دانسته است.(13)
ابن ندیم گفته است:
هشام از بزرگان اصحاب امام صادق(ع) و از بزرگان متکلمان شیعه ی امامیه بود. و از کسانی است که امام صادق(ع) برای ایشان دعا کرد و فرمود: «به تو چیزی را می گویم که رسول خدا (ع) فرمود، همیشه تو مؤید به روح القدسی مادامی که با زبانت ما را یاری می رسانی». او کسی است که علم کلام را در امت گسترش داد و مذهب را پیراست و راه محاجه را در آن سهل ساخت.(14)
علامه حلی گفته است:
او از امام صادق و امام کاظم(ع) روایت کرده و در روایات ثقه است. او حسن تحقیق داشت و مدح هایی بس بزرگ در خصوص او از امام صادق و امام کاظم(ع) روایت شده است. او کسی است که علم کلام را در امامیه گستراند و مذهب را پیراست و در علم کلام ماهر و حاضر جواب بود.
سپس می گوید:
روایات دیگری نیز در مدحش وارد شده و به خلاف آن هم روایاتی نقل شده که ما در کتاب بزرگمان آنها را نقل کرده ایم و جوابشان را نیز داده ایم. این مرد در نزد من شأنی عظیم و جایگاهی رفیع دارد.(15)
ابن داود حلی نیز در رجالش، در دفاع از هشام، گفته است:
من اتهام هایی را که برقی به وی زده نمی پذیریم؛ زیرا اعتقادات او معلوم است و ستایش های اصحاب در خصوص او متواتر است. شاگرد زندیق بودن او دلیلی بر پیروی او از زندیق نیست؛ زیرا حکمت را هر جا یافتی، باید اخذ کنی و نظر برقی – که او را از مجسمه می داند – بی ارزش است. احتمال دارد این سخنان به ابوشاکر برگردد، نه هشام.(16)
همچنین آیة الله خویی گفته است:
من گمان می کنم روایاتی که برجسمی بودن هشام دلالت می کند، همگی موضوع است. و ممکن است این نسبت از حسد سرچشمه گرفته باشد؛ همان گونه که روایت کشی به اسنادش سلیمان بن جعفر دلالت دارد که می گوید: از امام رضا(ع) درباره هشام بن حکم پرسیدم. امام فرمود:«خدای او را رحمت کند! او بنده ی ناصحی بود و از سوی اصحابش، به خاطر حسادت ایشان به وی آزار دید».(17)

خلاصه ی دیدگاه های اصحاب رجال درباره ی او

از خلاصه ی سخنانی که از خبرگان علم رجال نقل گردید، نتایج زیر به دست می آید:

شهادت نجاشی بر حسن تحقیق هشام

نجاشی گفت که او در روایات ثقه است و در این امر، حسن تحقیق دارد و مقصود او از حسن تحقیق در روایات، این است که روایات او موافق دیدگاه مذهب است و در اصول و کتاب های او چیزی که مخالف اصول و قواعد عمومی مذهب – که اهل بیت (ع) بیان داشته اند – وجود ندارد. دانسته است که مذهب اهل بیت (ع) بر تنزیه مطلق و عدم تشبیه استوار است. پس این گواهی نجاشی بر سلامت هشام بن حکم از اتهام تشبیه و تجسیم است که از عبارت حسن التحقیق وی برمی آید.

او از خواص اصحاب امام کاظم (ع) است

لفظ خواص بر انسان بسیار نزدیک اطلاق می شود. پس اگر امام کاظم(ع) شائبه ی تجسیم را نزد هشام می یافت، او را به خاطر آن، مذمت می کرد؛ درحالی که می بینیم مدح شده از سوی امام صادق و امام کاظم(ع) صفتی است که همیشه همراه هشام است.

امام صادق (ع) برای او دعا کرد که همواره مؤید به روح القدس است.

هشام از بزرگان اصحاب امام صادق (ع) است و امام برای او دعا کرد که تا وقتی با زبانش به اهل بیت یاری می رساند، مؤید به روح القدس خواهد بود و این مرتبه ای بزرگ است که کسی جز مخلصون بدان نایل نمی شوند؛ یعنی کسانی که به مرتبه ی بالایی از معارف الهی رسیده اند و ممکن نیست کسی که به تشبیه و تجسیم شناخته می شود، بدان متصف شود.

گسترش کلام و پیراستن مذهب و دفاع علامه از او در مقابل شبهات

هشام از کسانی است که کلام را در امامیه گسترش داد و مذهب را از شبهات پیراست. این عبارت را ابن ندیم و علامه حلی نقل کرده اند. کسی که به مرحله ی پیراستن مذهب در علم کلام می رسد، درباره ی او مجسّم اطلاق نمی شود، بلکه او کسی است که غبار شبهات را – که یکی از آنها تجسیم است – از مذهب می زداید.
از این رو، این عبارت علامه را می یابیم که به سخنش اضافه کرده است:
روایات دیگری نیز در مدحش وارد شده و به خلاف آن هم روایاتی نقل شده که ما در کتاب بزرگمان آنها را نقل کرده ایم و جوابشان را نیز داده ایم. این مرد در نزد من شأنی عظیم و جایگاهی رفیع دارد.
پس علامه از او در کتابش – که با نام بزرگ از آن یاد کرده است – از هشام دفاع کرده و به اتهام های بی اساس نسبت به هشام پاسخ گفته است و سپس از او با عنوان عظیم الشأن و رفیع المنزلة یاد کرده است.
این شهادت دوم از سوی علامه حلی نسبت به سلامت عقیدتی هشام است که او را دارای شأن و جایگاهی رفیع می داند.

اتهام زنی برقی و دفاع ابن داود حلی

برقی هشام را متهم می کند که او از اصحاب دیصانی زندیق است، اما این اتهام را ابن داود دفع می کند ومی گوید:
اعتقادات او معلوم است و ستایش های اصحاب در خصوص او متواتر است. شاگرد زندیق بودن او دلیلی بر پیروی او از زندیق نیست؛ زیرا حکمت را هر جا یافتی، باید اخذ کنی و قول برقی – که او را از مجسمه می داند – بی ارزش است و احتمال دارد این سخنان به ابو شاکر برگردد، نه هشام.
پس کسی که عقیده اش نزد شیعه معلوم است و ستایش های علما درباره ی صحت اعتقاداتش – که از جمله ی آنها نظریات کلامی اوست – متواتر است، دیگر سخنان برقی درباره اش اعتباری ندارد؛ زیرا تلازمی نیست میان آن که او شاگرد زندیق بوده و این که دیدگاه های ابوشاکر را پذیرفته است؛ چرا که حکمت را هر جایافتی، باید تحصیل کنی.
و شاید شبهات تجسیمی که در سخنان وی وجود دارد، به ابوشاکر برگردد که هشام آنها را بیان داشته است. از این رو، ابن داود حلی می گوید:
در جلات هشام بن حکم هیچ بحثی نیست، اما برقی فقط به خاطر آن که او از شاگردان ابوشاکر زندیق بوده، بر او عیب گرفته است. این سخنان اعتباری ندارد؛ اگر در الفاظ او چیزی واقع شده باشد، تأویل می شود که او را از طعن خارج سازد؛ زیرا که این شبه از او دور است.(18)
این شهادت سوم ابن حلی به برائت هشام از شبه تجسیم است.

آیة الله خویی روایات را ضعیف می داند و حسد را باعث این انتساب به وی می داند

آیة الله خویی نیز به برائت هشام از اتهام تجسیم شهادت می دهد؛ آن هنگام که می گوید اعتقادی به روایاتی که هشام را به تجسیم موصوف می سازند، ندارد و تمامی آنها را جعلی می داند که به سبب حسد و بغض نسبت به هشام ساخته شده اند.
دلیل وی روایتی از قول امام رضا(ع) است که وقتی درباره ی هشام از او سؤال کردند، فرمود:
خدا او را رحمت کند! او بنده ی ناصحی بود و از سوی اصحابش به خاطر حسادت ایشان به وی آزار دید. (19)
امام رضا(ع) برای او طلب رحمت می کند و او را از شبه ی تجسیم پیراسته می داند. نتیجه، این که در اینجا شهادت هایی بر برائت هشام بن حکم وجود دارد که او را از تهمت تجسیم – که افرادی از روی حسد و بغض ساخته اند – دور می سازد.
ما باید روایاتی را که در آنها ادعا شده که هشام از مجسمه است، بر علم رجال و درایه عرضه کنیم تا با مناقشه در آنها، به نتیجه ی واضحی برای بحث خود دست یابیم.

پی‌نوشت‌ها:

1- دکتر ناصر القفاری، نویسنده و استاد عقاید در دانشگاه ام القرای عربستان سعودی.
2- اصول مذهب الشیعة، ج2، ص 640.
3- همان، ج2، ص 640.
4- امیر المؤمنین(ع) فرمود: آغاز دین، شناختن پروردگار جهانیان است و کمال معرفتش، تصدیق ذات او، و کمال تصدیق ذاتش، توحید و شهادت بر یگانگی اوست، و کمال توحید و شهادت بر یگانگی اش اخلاص است، و کمال اخلاصش آن است که وی را از صفات ممکنات پیراسته دارند؛ چه این که هر صفتی گواهی می دهد که غیر از موصوف است، و هر موصوفی شهادت می دهد که غیر از صفت است. آن کس که خدای را به صفت وصف کند، وی را به چیزی مقرون دانسته، و آن کس که وی را مقرون به چیزی قرار دهد، تعدّد در ذات او قایل شده، و هر کس تعدّد در ذات او قایل شود، اجزایی برای او تصور کرده، و هر کس اجزایی برای او قایل شود، وی را نشناخته است و هر کس او را نشناسد، به سوی او اشاره می کند، و هر کس به سویش اشاره کند، برایش حدّی تعیین کرده، و آن که او را محدود بداند، وی را به شمارش آورده، و آن کس که بگوید: خدا در کجاست؟ وی را در ضمن چیزی تصور کرده، و هر کس بپرسد: بر روی چه قرار دارد؟ جایی را از او خالی دانسته است. همواره بوده است و از چیزی به وجود نیامده، و وجودی است که سابقه ی عدم برای او نیست. با همه چیز هست، اما نه این که قرین آن باشد. و مغایر با همه چیز است، اما نه این که از آن بیگانه و جدا باشد. انجام دهنده است، اما نه به آن معنا که حرکات او ابزاری داشته باشد. بیناست، حتی در آن زمانی که موجود قایل رؤیتی وجود نداشت… . (نهج البلاغه، محمد عبده، ج1، ص15- 16)
این کلمات بزرگ و دقیق – که از دهان سید موحدان و امام متقیان بیرون آمده است – تمام صفاتی که برای ذات خدا تصور شود، نفی می کند. پس کسی که خدا را به جسمی توصیف کند، وی را به چیزی مقرون دانسته است و آن کس که وی را مقرون به چیزی قرار دهد، تعدد در ذات او قایل شده است. پس تعدد، شمارش، اندازه و جزء از لوازم وصف است و تمامی اینها لوازمی باطل است. پس خدای مقتدر برتر از آن است که توصیف گران توصیف می کنند.
5- سعید فودة در سخنرانی خود، تحت عنوان: «سلفیه معاصر و اثر آن در پراکندگی مسلمانان».
6-ضحی الاسلام، ج3، ص268.
7- الملل والنحل، ج1، ص 185.
8- منتقی منهاج الاعتدال، ص 24.
9- هشام بن حکم، ص60.
10- اختیار معرفة الرجال، ج2، ص529.
11- رجال النجاشی، ص 434.
12- الفهرست (طوسی)، ص 158.
13- رجال الطوسی، ص 318.
14- الفهرست (ابن ندیم)، ص 249.
15- خلاصة الأقوال، ص 288- 289.
16- رجال ابن داود، ص 200.
17- معجم رجال الحدیث، ج20، ص321.
18- رجال ابن داود، ص 284.
19- اختیار معرفة الرجال، ج2، ص 547؛ جامع الرواة، ج2، ص 313.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل