چکیده
مساله جبر و تفویض از نخستین مسائل مطرح شده در تاریخ علم کلام می باشد که موجب تاسیس برخی حوزه های کلامی نیز گشته است. اهمیت این مساله به دلیل ابعاد گوناگون آن است. میتوان گفت که عقلانی بودن بسیاری از عقاید دینی در گرو داشتن تصویر درستی از این موضوع است. از جمله این عقاید میتوان از فلسفه ارسال پیامبران، تکلیف، ثواب و عقاب، معاد و عدل الهی نام برد. در تاریخ کلام اسلامی ،به دو مکتب جبر و تفویض برمیخوریم که برای حل مساله ارتباط اراده انسان با اراده خدا و قضا و قدرالهی، پدید آمد. این دو مکتب حد افراط و تفریط در موضوع اراده انسان بود و در مقابل آنها، نظریات دیگری نیز مطرح شد که درصدد ارائه راه وسط بودند. از جمله این نظریات میتوان از «نظریه کسب» و تقریرهای متعدد آن نام برد.
در احادیث شیعه، ضمن بیان لوازم فاسد دو عقیده جبر و تفویض، نظریه خاصی، که با تعبیر «وامر بین الامرین» بیان میشود، ارائه و تبیین شده است. از آنجا که در متون دینی و کلامی، تفویض بر معانی مختلفی اطلاق شده است و از سوی دیگر، در تعیین اهل تفویض و معنای خاص آن در مساله جبر و تفویض، ابهام و اختلاف نظر وجود دارد، از این رو، در این مقاله ابتدا معانی تفویض را بیان میکنیم، آنگاه به معنی و ملاک تفویضی که در مساله جبر و تفویض مطرح میشود، میپردازیم.
تفویض و معانی آن
«تفویض» در لغت به معنای واگذار کردن و تسلیم امری به دیگری و حاکم کردن او در آن امر است. (1) با ملاحظه فاعل و متعلق و کیفیت تفویض، اقسام و معانی متعددی برای آن پدید میآید که برخی از آنها مثبت بوده و دارای ارزش اخلاقی است و برخی دیگر منفی بوده و از دیدگاه دینی مردود است. حال به بیان این اقسام و معانی میپردازیم:
1- اولین معنای تفویض این است که انسان امور و تدابیر خویش را به خداوند واگذار نماید. تفویض امور به خدا و توکل بر خدا قریب به یکدیگرند. از جهت معنای لغوی نیز این دو به یکدیگر نزدیک اند. لذا برخی اهل لغت، در تعریف هر یک از این دو، دیگری را اخذ کردهاند. قیومی، “توکل” را به «تفویض امری به دیگری و اکتفای به او» (2) معنی کرده است و ابن فارس “تفویض” را به «اتکال در امری به دیگری و رد کردن به او» (3) تعریف میکند. اهل لغت، در تعریف توکل، گذشته از خصوصیت تفویض، ویژگیهای «اکتفا، اعتماد و وثوق موکل نسبت به وکیل و عجز یا اظهار عجز موکل» را بیان کردهاند. (4) این ویژگیها، گرچه از معنای تفویض ماخوذ نشدهاند، اما به نظر میرسد که لازمه تفویض باشند؛ زیرا معمولا کسی که کارش را به دیگری واگذار میکند نسبت به او اعتماد دارد (5) و خود را عاجز از انجام آن کار میبیند. بنابراین، “تفویض” و “توکل”، گر چه در اصل معنی با هم متفاوتند، اما قریب به یکدیگرند.
در احادیث، ضمن آنکه برای توکل درجاتی ذکر شده، آمده است: «بوسیله تفویض امور خویش به خدا، بر او توکل کنید.» (6)
در توضیح معنای اول تفویض، میتوان گفت: خدای متعال دو نوع اراده دارد: یکی اراده تکوینی و دیگری اراده تشریعی. اراده تکوینی خدا تخلف ناپذیر است و کسی نمیتواند مانع تاثیر آن شود و به محض وقوع آن، متعلقش، یعنی مراد، در خارج تحقق مییابد. قرآن کریم درباره این اراده میفرماید: «انما امره اذا اراد شیئا انیقول له کنفیکون». (سوره یس: 82)
هنگامی که (خدا) چیزی را اراده کند، فرمان او چنان است که به آن گوید: موجود باش، پس موجود خواهد شد. اما اراده تشریعی خدا همان اوامر و نواهی اوست که قابل تخلف است و با عصیان مکلف، عمل مطلوب انجام نمیشود. انسان، در زمینه اراده تکوینی، دارای قدرت و استطاعت نیست و به ناچار تسلیم امر خداست، اما در زمینه اراده تشریعی، مختار است و میتواند تسلیم اوامر الهی گردد یا مخالفت و عصیان را پیشه سازد؛ زیرا از شرایط تکلیف، قدرت و استطاعت بر انجام یا ترک عمل است.
حال اگر کسی در محدوده اراده تشریعی خدا، اراده خویش را تسلیم اراده الهی سازد و این کار را نه فقط در اعمال ظاهری، بلکه در تمام ابعاد حیات زندگی خویش، بخصوص در حالت درون و تدبیرهای زندگی، (7) انجام دهد، در این صورت، به مقام تفویض رسیده است. در واقع، همانگونه که اراده تکوینی خدا تکوینا و جبرا بر انسان مسلط است، در اینجا نیز انسان اختیارا اراده تشریعی و خواست خدا را بر اراده و خواست خویش حاکم میسازد و امور خویش را به خواست خدا واگذار میکند.
لازمه چنین تفویضی آن است که شخص به قدرت مطلقه خدا و خیرخواهی او در حق خویش اطمینان داشته و نسبت به تدبیر و اراده او راضی باشد و بداند که هیچ امری بدون اجازه او محقق نخواهد شد و همه داراییها و تواناییها از سوی خداست و هر لحظه خدا اراده کند، میتواند آنها را از انسان سلب نماید. بنابراین، چنین تفویضی، ضمن اینکه با آزادی و اراده انسان منافات ندارد، با عمومیت قدرت خدا نیز سازگار است. (8) در حدیثی وارد شده است که پیامبر اکرم «صلی الله علیه وآله» فرمودند: وقتی انسان «لا حول و لاقوة الا بالله» گفت امر خویش را به خدا تفویض کرده است و بر خداست که او را کفایت کند. (9)
چنین معنایی از تفویض در اخلاق دینی دارای اهمیت ویژهای است و در احادیث به عنوان رکن ایمان، (10) حقیقت عبودیت (11) و یقین (12) معرفی شده است و از جمله آثار آن، میتوان از عنایت خاص خدا به انسان، (13) آرامش روحی (14) و آسان شدن تحمل ناگواریهای زندگی (15) نام برد.
2- معنای دوم آن، تفویض تشریعی خدا به انسانهاست، به این معنی که آنان را در تکالیف و اعمالی که باید انجام دهند یا ترک کنند به خودشان واگذار کرده و تکلیف از آنها برداشته شده است. این معنای تفویض می تواند دو صورت داشته باشد:
یکی اینکه همه افعال مباح است و انسان هر کاری که بخواهد انجام میدهد. این معنی همان اباحیگری و نفی مطلق تکلیف است. بغدادی فرقه مزدکیه را به عنوان اباحیگری پیش از اسلام و فرقه خرمدینیه را، که خود به دو گروه بابکیه و مازیاریه تقسیم میشوند، از معتقدان به اباحه پس از ظهور اسلام و در حوزه جغرافیای مسلمانان معرفی میکند. (16) برخی از فرق غلاة و متصوفه نیز به اباحه متهم شدهاند. (17) فرقه ابومسلمیه را نیز میتوان از معتقدان به این مساله نام برد. (18)
دوم آنکه، انسانها دارای تکالیفی هستند؛ اما تعیین آنها بر عهده خودشان است و خود میتوانند به کمک عقل خویش حسن و قبح و مصالح و مفاسد همه افعال را دریابند و نیازی به شرایع و احکام دینی ندارند. این عقیده در جهان اسلام از محمد بن زکریای رازی نقل شده و بر این اساس، منکر نبوت قلمداد شده است. (19)
شیخ مفید در بیان معنای حدیث «لاجبر و لاتفویض بلامر بینالامرین» تفویض را به صورت اول از معنای دوم تفویض، یعنی اباحیگری معنی میکند. وی، پس از آنکه «جبر» را به مجبور کردن کسی به عملی تعبیر میکند و حقیقت آن را ایجاد فعل در او میداند، میگوید:
«تفویض اعتقاد به برداشته شدن منهیات از افعال انسانها و مباح بودن هر عملی است که بخواهند. البته این قول زنادقه و طرفداران اباحیگری است. واسطه میان جبر و تفویض این است که خداوند انسانها را بر افعال خویش قادر ساخته و در عین حال، حدودی را نیز برای افعال در نظر گرفته است… . پس، به دلیل متمکن ساختن انسانها بر اعمالشان، آنها را مجبور نساخته و به دلیل منع و نهی از اکثر افعال، امور را به انسانها تفویض نکرده است. (20)
شیخ صدوق صورت دوم از معنای دوم تفویض را در توضیح جمله «لاجبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» چنین بیان میکند:
«منظور از جمله مذکور آن است که خداوند بندگانش را مجبور به گناه نکرده و امر دین را نیز به آنان واگذار نکرده است تا با آراء و قیاسات خود درباره آن سخن بگویند؛ زیرا خداوند حدود، وظایف، تشریعات، واجبات و مستحبات را معین نموده و دین را کامل کرده است.» (21)
وی در جای دیگر، در توضیح جمله مذکور، حدیثی را از امام صادق «علیها السلام» نقل کرده است. در آن حدیث، در توضیح «امر بین الامرین» آمده است: «این مانند آن است که مردی را در حال گناه ببینی و او را از آن نهی کنی ولی او به گناهش ادامه دهد و تو او را رها سازی و او نیز آن گناه را انجام دهد. (در این صورت) اینکه او سخن تو را نپذیرفت و تو او را رها کردی باعث نمیشود که تو او را به گناه امر کرده باشی.» (22)
در حدیث مزبور، ظاهرا «نهی کردن» اشاره به عدم تفویض دارد و «رها کردن» و «اجبار نکردن» ناظر بر عدم جبر است.
طبرسی نیز بیانی نظیر بیان شیخ مفید و شیخ صدوق دارد. وی میگوید: «تفویضی که امام صادق «علیها السلام» آن را ابطال و خطایش را بیان کرده این اعتقاد است که خداوند اختیار امر و نهی را به انسانها واگذار کرده و آنها را به حال خویش رها کرده است… .»
سپس از امام صادق «علیها السلام» نقل میکند که فرمود: «کسی که گمان کند خدا قبول امر و نهی را به انسانها واگذار کرده است خدا را عاجز دانسته و بر او واجب کرده تا هر عمل خیر و شری را که انسانها مرتکب شوند بپذیرد و امر و نهی را ابطال کرده است.» (23)
در حدیث دیگری، از امام صادق «علیها السلام» نقل شده است که پس از رد جبر و تفویض فرمودند: «اگر خداوند به انسانها تفویض کرده بود آنها را با امر و نهی محصور نمیکرد.» (24)
3- تفویض و واگذارکردن برخی از امور دین به پیامبر اکرم «صلی الله علیه وآله» و اهلبیت او «علیهما السلام» که در آیات و احادیث مورد تایید و تاکید قرار گرفته است؛ بیان موارد و محدوده این تفویض موجب گسترده شدن بحث میشود و با مقصود اصلی این مختصر سازگار نیست. (25)
4- تفویض تکوینی خلق و رزق، از سوی خدا، به عدهای خاص، به این معنی که خداوند آفرینش جهان و روزی رساندن و تامین نیازهای موجودات جهان را به پیامبر اکرم «صلی الله علیه وآله» و اهل بیتش «علیهما السلام» واگذار کرده است. شیخ مفید مصداق مفوضه، به این معنی، را گروهی از غلاة میداند. وی میگوید: «مفوضه گروهی از غلاةاند، اما تفاوت آنها با سایر غلاة در این است که ائمه را حادث و مخلوق میدانند. با این حال، آفرینش و روزی دادن را به آنها نسبت میدهند و معتقدند که خداوند تنها آنان را خلق کرده و خلفت جهان و هر آنچه در آن است و همه افعال را به آنها واگذار کرده است.» (26)
شیخ طوسی عبارتی دارد که میتوان همین معنای تفویض را از آن برداشت کرد: «دلیلی که مورد بحث قرار گرفت تنها اثبات میکند که خلقت این جهان به خدا منتهی میشود ولی دلالت نمیکند که صانع بی واسطه جهان، خداوند قدیم است. بنابراین، باید دلیلی ارائه شود تا مذهب مفوضه نیز باطل شود»؛ (27) زیرا مفوضه قایل بودند که خلقت در نهایت به خدا منتهی میشود و واسطه میان خدا و جهان ائمه «علیهما السلام» هستند و آنان جهان را آفریده اند.
در حدیثی، از امام رضا «علیها السلام» نقل شده است که فرمودند: «من زعم انالله عزوجل فوض امر الخلق والرزقالی حججه علیهما السلام فقد قال بالتفویض، و القائل بالجبر کافر والقائل بالتفویض مشرک.» (28)
کسی که گمان کند خدای عزوجل خلق و رزق را به حجتهای خود واگذار کرده قایل به تفویض گشته است و مشرک میباشد و کسی هم که قایل به جبر باشد کافر است.
5 و6- تفویض تکوینی افعال از سوی خدا به انسانها؛ یعنی خداوند قدرت انجام کارها را به انسانها واگذار و خود از این قدرت کنار کشیده است و بر او و افعالی که از طریق او صادر میشود قادر نیست. بر این اساس، گر چه آدمیان در محدوده افعال تفویض شده، اصل توانایی انجام امور را از خداوند دریافت کردهاند، اما پس از دریافت آن، خود در انجام افعال خویش مستقل بوده و تحقق افعالشان منوط به اذن و اجازه تکوینی خدا نیست، بلکه اصولا خداوند چون نسبت به این افعال قادر نیست، نمیتواند مانع از تحقق آنها شود و نسبت به متعلق قدرت و اراده انسانها عاجز است.
این معنای تفویض خود میتواند دو صورت داشته باشد: یکی اینکه همه افعال به انسانها واگذار شده است؛ دیگر آنکه تنها در موارد خاصی، مانند تکالیف شرعی، این کار صورت گرفته است. لازمه این تفویض، از یک سو، استقلال انسان و از سوی دیگر، عجز و ضعف خداست. امام باقر «علیها السلام» میفرماید: «لم یفوض الامر الی خلقه وهنا منه و ضعفا و لااجبرهم علی معاصیه ظلما.» (29)
از این حدیث و احادیث مشابه آن بدست میآید که ملاک و علامت اصلی تفویض، که در مقابل جبر مطرح میشود، ضعف و عجز خدا و ملاک جبر ظلم خدا نسبت به انسانهاست. علت عجز خدا، این است که نسبت به مقدور انسان قادر نیست و نمیتواند جلوی تاثیر آن را بگیرد. از امام صادق «علیها السلام» نقل شده است که فرمودند: «خدا قادرتر از آن است که امور را به انسانها واگذار کرده باشد.» (30)
در روایت دیگری، از آن حضرت نقل شده است که فرمودند: «مردم درباره قدر بر سه عقیده اند: گروهی گمان میکنند که خداوند مردم را بر گناهانشان مجبور ساخته است. این گروه خدا را در حکمش ظالم دانسته و کافرند. گروهی دیگر گمان میکنند که امور به آنها واگذار شده است. اینان خدا را در سلطهاش سست و ضعیف کرده و کافرند. گروهی هم معتقدند که خداوند انسانها را بر اموری که قادرند مکلف ساخته، نه بر اموری که قدرت آن را ندارند. پس اگر کار نیک انجام میدهند خدا را سپاس میگزارند و اگر کار زشتی انجام دهند طلب مغفرت میکنند. اینان مسلمانان بالغ هستند.» (31)
در حدیثی، نقل شده است که در حضور امام رضا «علیها السلام» مساله جبر و تفویض مطرح شد. امام «علیها السلام» فرمودند: «آیا میخواهید در این باره، اصلی را به شما آموزش دهم تا هیچگاه دچار اختلاف نشوید و با هر که بحث کردید پیروز شوید؟» حاضران گفتند: اگر صلاح است بفرمایید. فرمودند: «خداوند با مجبور بودن بندگان اطاعت نمیگردد و اگر آنان نافرمانی میکنند به این دلیل نیست که بر خدا غلبه کرده اند. خدا بندگانش را به حال خود رها نکرده است. او خود مالک همان چیزهایی است که به آنان عطا کرده و نیز نسبت به آنچه آنان را در آن توانا ساخته، قادر و تواناست. اگر مردم تصمیم به اطاعت خدا بگیرند خدا مانع آنان نخواهد شد و اگر تصمیم به نافرمانی بگیرند اگر بخواهد از کار آنان جلوگیری میکند ولی اگر جلوگیری نکرد و آنان مرتکب گناه شدند او آنها را به گناه نینداخته است.» (32)
از دو حدیث مذکور، استفاده میشود که جبر مردود، آن است که خداوند قدرت انجام فعل را به انسان ندهد ولی او را مکلف به انجام آن کند که لازمه چنین کاری ظالم دانستن خداست. تفویض نیز آن است که خدا قدرت را بطور مطلق به انسان واگذار کند، به گونهای که خود نسبت به آن قدرت و افعالی که از آن صادر میشود مالک و قادر نباشد. لازمه این سخن ضعف خدا و استقلال انسان است. «امر بین الامرین» آن است که خدا قدرت انجام افعالی را که مورد تکلیف است به انسان داده و خود نیز مالک آن بوده و نسبت بدان قادر است، بلکه چون مالکیت انسان در طول مالکیت خداست و خداوند نسبت به قدرت املک و اقدر است، از این رو، هر لحظه که بخواهد میتواند از تاثیر قدرت اعطا شده جلوگیری یا اصل قدرت را از انسان سلب کند.
سلب قدرت به این معناست که آدمی نتواند فعل حقیقی و اولیه خویش را، که فعل درونی و قلبی است و عبارت از اراده حقیقی اعمال است، انجام دهد. جلوگیری از تاثیر قدرت و اراده نیز بدان معناست که انسان، گرچه اراده کاری را میکند، اما فعل خارجی تحقق نمییابد.
در حدیث، بر تفوق قدرت خدا نسبت به انسان تاکید شده است: «هو…القادر علی ما اقدرهم علیه»؛ (33) خدا نسبت به آنچه انسانها را بر آن قادر ساخته قادر و تواناست.
قضا و قدر
برای روشن شدن معنای پنجم تفویض، لازم است به ارتباط آن با مساله قضا و قدر اشاره کنیم. البته بحث پیرامون قضا و قدر و معنای دقیق آن در آیات و احادیث و نظریات متکلمان به مجال بیشتری نیازمند است؛ اما بطور خلاصه، میتوان آن را حضور و دخل و تصرف خدا در اندازه و حدود اشیا و افعال و تحقق آنها دانست.
چنان که دیدیم، تفویض به آزادی مطلق انسان و استقلال او در افعال اختیاری خویش و خلع ید و عجز خدا نسبت به این افعال منجر میشود. لازمه این معنی نفی قضا و قدر و دخل و تصرف خداوند در اعمال انسانهاست که معمولا با عنوان «قدر» بیان میشود و معتقدان بدان «قدریه» خوانده میشوند. گر چه «قدریه» بر هر دو گروه معتقدان به قضا و قدر و «جبریه» (34) و همچنین بر معتقدان به نفی قضا و قدر و مفوضه اطلاق شده است، (35) اما معمولا این واژه در باره منکران قضا و قدر استعمال میشود. ما نیز در اینجا همین معنی را مورد نظر داریم.
به دلیل تطبیق عقیده تفویض با عقیده مرحوم کلینی، او عنوان «الجبر و القدر و الامر بین الامرین» را برای احادیث جبر و تفویض در نظر گرفته است. (36) در احادیث نیز، گاهی به جای تفویض، قدر را در مقابل جبر مطرح میکنند. به عنوان مثال، از امام صادق «علیها السلام» نقل شده است که فرمودند: «لاجبر و لاقدر و لکن منزلة بینهما». (37) در حدیث دیگری از ایشان نقل شده است که: «خداوند کریمتر از آن است که مردم را بر عملی که توانایی انجام آن را ندارند مکلف سازد و عزیزتر از آن است که در سلطنتش امری رخ دهد که آن را اراده نکرده است.» (38)
در جای دیگری، فرمودهاند که: «خداوند برای انجام و ترک افعالی که مورد امر و نهی است راهی قرار داده و انسانها تنها با اذن خدا میتوانند عملی را انجام دهند یا آن را ترک کنند.» (39)
بنابراین، انسانها از سویی مجبور نیستند؛ چون دارای قدرت و اراده اند و از سوی دیگر، اعتقاد به تفویض درست نیست؛ زیرا قضا و قدر الهی بر آنان حاکم است و آنها هیچ عملی را نمیتوانند انجام دهند مگر اینکه خداوند اذن تکوینی به تحقق آن دهد و مانع صدور فعل نگردد. در قرآن کریم نیز، آمده است: «و ما تشاؤون الاان یشاءالله» (40) (تکویر:29)
نقل شده است که شخصی قدری وارد شام شد و مردم از مناظره با او درماندند. عبدالملک بن مروان از والی مدینه خواست تا امام باقر «علیها السلام» را برای مناظره با او به شام بفرستد. امام، به دلیل کبر سن خود، فرزندشان امام صادق «علیها السلام» را برای مناظره فرستادند. قدری به امام گفت: هر چه میخواهی بپرس. امام فرمود: «سوره حمد را بخوان.» وقتی قدری به آیه «ایاک نعبد و ایاک نستعین» رسید امام فرمود: «از چه کسی کمک میخواهی و چه حاجتی به کمک داری؛ کارها به تو واگذار و تفویض شده است.» قدری از پاسخ درماند. (41)
باری به نظر میرسد که معنای اصلی تفویض در افعال، که در مقابل جبر در افعال مطرح میشود، همین معنای پنجم است، گرچه همانگونه که دیدیم معنای دوم و چهارم نیز در مقابل جبر طرح شده است. میتوان میان معنای دوم و پنجم وجه جامعی در نظر گرفت و آن را معنای ششم دانست، به این بیان که آنچه در مقابل جبر مطلق قرار دارد تفویض مطلق است و بر طبق آن، افعال بطور مطلق (تکوینا و تشریعا)، به انسانها واگذار شده است. احتمال دارد برخی احادیث ناظر به همین معنی باشند، مانند حدیثی که در معنای دوم نقل شد و در آن آمده بود: «اگر خداوند به انسانها تفویض کرده بود آنها را با امر و نهی محصور نمیکرد»؛ یعنی اگر خداوند امور را مطلقا به انسانها واگذار کرده بود دخالت تشریعی خدا بی معنی بود.
مفوضه چه کسانی اند؟
حال باید دید مفوضه، به معنای پنجم، دقیقا چه کسانی هستند. دو گروه را میتوان مصداق این عقیده معرفی کرد: گروه یا چهار (43) گروه تقسیم میشوند که یکی از آنها «مرجئه قدریه» است. اینان، که از اولین فرقههای کلامی در میان مسلمانان بشمار میروند، هم به «ارجاء» (44) اعتقاد داشتند و هم به نفی تقدیر الهی در افعال انسان، معبد جهنی، غیلان دمشقی، محمد بن شبیب، ابی شمر و صالحی جزو این فرقه کلامی ذکر شده اند. شهرستانی، غیلان دمشقی را اولین قدری معرفی میکند. (45) ابن کثیر، معتقد است که معبد جهنی، اولین کسی بود که درباره قدر سخن گفت و غیلان، این عقیده را از او گرفت. وی نقل میکند که معبد عقیده قدر را از شخصی از اهل عراق، که مسیحی بوده، آموخته است. (46) مستشرقان نیز در این باره آراء گوناگونی بیان کرده اند. (47)
آنچه به طور قطع میتوان به این گروه نسبت داد انکار عقیده جبر است. این عقیده در زمان بنی امیه رواج زیادی داشت. قاضی عبدالجبار معتزلی از استادش ابوعلی جبائی نقل میکند که اولین کسی که عقیده جبر را اظهار کرد معاویه بود و او این کار را برای توجیه اعمال خویش و مشروعیت بخشیدن به حکومتش انجام داد. وی معتقد است که افرادی همچون غیلان به دلیل مبارزه با جبر توسط خلفای بنی امیه کشته شدند. (48)
مهمترین سندی که درباره عقاید مرجئه قدریه در دست است، نامه غیلان دمشقی به عمر بن عبدالعزیز، خلیفه اموی، است. وی در این نامه به صراحت عقیده جبر را رد میکند و لازمه آن را ظالم دانستن خدا و انتساب افعال قبیح به او میداند. (49) از این مطالب نمیتوان تفویض را استنباط کرد؛ اما مورخین علم کلام، عقاید دیگری را نیز به این گروه نسبت داده اند: نقل شده است که معبد جهنی به کسی که در نفی تقدیر الهی تعلل میکرد، گفت: «لاقدر و الامر انف». از این سخن برداشت شده که وی نه تنها قضا و قدر الهی را نفی میکرده، بلکه منکر علم ازلی خدا نیز بوده است. (50) شهرستانی و بغدادی قول به قدر را به این گروه نسبت داده اند. (51) شهرستانی از جمله آراء ابوشمر را قدر و انتساب تقدیر خیر و شر به انسان برمیشمرد. (52) بغدادی میگوید: لازمه اعتقاد به عدلی که ابوشمر آن را اظهار میکرد شرک است؛ زیرا بر این اساس، انسانها (در عرض خدا قرار گرفته و) در خالقیت شریک او خواهند بود. (53) اگر انتساب مطالب فوق به این گروه راست باشد میتوان آنان را جزو «مفوضه» دانست؛ زیرا، از یک سو، منکر قضا و قدر هستند و از سوی دیگر، آدمیان را در عرض خدا مینهند و لازمه این هردو اعتقاد به تفویض است.
دومین گروهی که میتوان تفویض را به آنها نسبت داد معتزله است. اما متکلمان امامیه معمولا، در بحث از جبر و تفویض، معتزله را هم رای امامیه معرفی میکنند. علامه حلی، در کتابهای کلامی خویش (54) و فاضل مقداد و ابوالفتح بن مخدوم الحسینی، در شروحی که بر باب حادی عشر نگاشته اند، (55) بر این شیوه مشی کرده اند. شیخ مفید نیز، بجز ضرار و پیروانش، بقیه معتزله را موافق با امامیه میداند. (56) چنان که در بحث از معنای دوم تفویض دیدیم، ایشان در توضیح حدیث «لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین»، تفویض را به معنای دوم، یعنی اباحیگری تفسیر کرده اند که بر طبق آن، معتزله را نمیتوان اهل تفویض دانست.
اختلاف نظر معتزله در مساله قدرت خدا بر مقدور عبد
اما معنای اصلی تفویض در افعال، معنای پنجم است و از این رو، باید دید که آیا معتزله به این معنی جزو مفوضه هستند یا خیر. بر این اساس که ملاک تفویض عجز و عدم قدرت خدا نسبت به افعال انسان است، این مطلب با این مساله کلامی که «آیا خداوند بر مقدور عبد قادر است یا خیر؟» پیوند میخورد. اشعری این مساله را به دو اختلاف ارجاع میدهد: یکی اینکه آیا خدا بر مقدور عبد قادر است؟ دیگر اینکه آیا خدا بر جنس مقدور عبد قادر است یا قادر نیست؟ وی این دو بحث را در جلد اول و دوم مقالات الاسلامیین طرح کرده است. خلاصه مباحث وی را میتوان به این صورت بیان کرد که معتزله در این دو مساله، بطور کلی، به سه فرقه تقسیم میشوند:
1- «شحام معتقد است که خداوند بر آنچه بندگانش را بر آن قادر ساخته توانا است و حرکت واحد میتواند هم مقدور خدا باشد و هم مقدور انسان. فعلی که مقدور دو قادر، یعنی خدا و انسان، است اگر توسط خداوند انجام شود (نسبت به انسان) فعل اضطراری است و اگر توسط انسان انجام شود فعلی اکتسابی (و اختیاری) خواهد بود. هم خدا و هم انسان قادرند که فعل را به تنهایی انجام دهند…؛ به این صورت که خداوند قادر است بر خلق عمل و انسان قادر است بر کسب فعل.» (57)
2- «همه معتزله و قدریه (از جمله ابراهیم نظام و ابوالهذیل) معتقدند که خداوند خود بر چیزی که انسان را بر آن قادر ساخته قدرت ندارد و محال است که مقدور واحد برای دو قادر باشد.» (58)
قائلان قول دوم، که همه – بجز شحام – معتزله هستند، خود به دو دسته تقسیم میشوند: (59)
الف: «عبدالوهاب جبائی و کثیری از معتزله؛ آنان میگویند: خداوند بر جنس فعلی که انسان را بر آن قادر ساخته قدرت دارد؛ مانند حرکات و سکون و امثال آن. همچنین قادر است که انسانها را بر جنس مقدوراتشان مجبور سازد.» (60)
ب: «معتزله بغداد که معتقدند خداوند بر مقدور انسان و جنس مقدور او قادر نیست.» (61)
از میان سه قول معتزله، قول اول به تفویض منجر نمیشود؛ زیرا واگذاری قدرت به انسان، به گونهای که لازمه آن رفع قدرت خدا و عجز باشد، پیش نمیآید و بر این اساس، میتوان خداوند را نسبت به افعال انسان قادر، بلکه اقدر دانست – گر چه در موارد فعل اختیاری، که مورد تکلیف است، خداوند از قدرت خود استفاده نمیکند. طبق این قول، خداوند با وجود اینکه به انسان قدرت و استطاعت داده است، در عین حال، میتواند جلوی فعل او را بگیرد. این جلوگیری ممکن است با گرفتن اصل قدرت و استطاعت از انسان باشد و ممکن است، با وجود استطاعت انسان، از تاثیر آن در فعل خارجی جلوگیری نماید و مانع عمل او گردد. بنابراین، خداوند، از هرحیث و به هر صورت اقدر، است و میتواند مانع تاثیر فعل انسان شود، چه فعل جوانحی – که اراده است – و چه فعل خارجی. این نظریه همان نظریه «امر بین الامرین» است که ائمه اطهار «علیهما السلام» و متکلمان امامیه بدان قایلند. ولی از میان معتزله، ظاهرا تنها یک نفر، یعنی شحام، را میتوان موافق با آن دانست.
قول سوم، که به معتزله بغداد منسوب است، تفویض محض است؛ زیرا لازمه آن رفع ید کامل خداوند و عجز او نسبت به افعال انسان است؛ یعنی با وجود استطاعت انسان، خداوند به هیچ صورت نمیتواند مانع انسان شود، چه نسبت به اصل مقدور و چه جنس مقدور. البته اینکه خداوند میتواند اصل قدرت را از انسان بگیرد یا نه، طبق این قول، مشکوک است ولی قدر مسلم این است که، با وجود قادر بودن انسان، خداوند نسبت به فعل انسان عاجز بوده و لذا تفویض صادق است.
اما قول دوم، که حد وسط دو قول است، تفویض معتدل است؛ زیرا از این جهت که خداوند بر اصل مقدور انسان عاجز است و نسبت به آن قادر نیست و فعل به انسان تفویض و واگذار شده، قول به تفویض است، اما از این جهت که خداوند بر جنس آن مقدور قادر است و میتواند انسان را بر جنس مقدورش مجبور سازد و مانع از تاثیر جنس مقدور گردد، تفویض نیست.
بنابر توضیح مذکور، معلوم میشود که همه معتزله، بجز شحام، مفوضه هستند، گرچه برخی مفوضه خالص و برخی مفوضه معتدل اند.
قاضی عبدالجبار معتزلی فصل مستقل و مبسوطی از کتاب المغنی را به عنوان «فی استحالة مقدور لقادرین او لقدرتین» اختصاص داده است و دلایل متعددی را بر آن اقامه میکند که برخی از مباحث این فصل نیز از استادانش ابوعلی جبائی و ابوهاشم جبائی است. (62) وی حتی تعلق دو قدرتی را که از آن قادر واحد باشد بر مقدور واحد محال میداند. (63) وی در کتابهای دیگر خویش نیز همین مطالب را تکرار میکند. (4)
شهرستانی این اعتقاد را، که خداوند نسبت به گناهان انسانها قادر نیست، به نظام معتزلی نسبت میدهد و میگوید: پیروان نظام این نظریه او را قبول نکردند و قایل شدند که خداوند نسبت به این امور قادر است ولی آنها را انجام نمیدهد. (65) بنابراین نقل، نظام را میتوان جزو مفوضه قلمداد کرد ولی اصحاب وی معتقد به تفویض نبودند. اعتقاد به عجز خدا نسبت به برخی امور دیگر نیز به نظام نسبت داده شده است. (66)
شهرستانی از جمله دیگر عقاید ابوعلی و ابوهاشم جبائی را انتساب افعال به انسانها به صورت خلقا و استقلالا میداند؛ (67) یعنی انسانها مستقل از خواست خدا افعال خویش را خلق میکنند. در مباحث پیشین، دیدیم که ملاک تفویض استقلال انسان در امور خویش است.
معتزله را، از حیث انکار قضا و قدر الهی، میتوان از مفوضه دانست. از دیگر القاب معتزله، قدریه بوده است. (68) بغدادی از جمله عقاید مشترک معتزله را این میداند که خداوند در افعال انسانها و حتی اعمال سایر حیوانات هیچ گونه صنع و تقدیری ندارد. وی علت نامیده شدن معتزله به قدریه را همین اعتقاد میداند. (69) فضل بن شاذان نیز نفی قضا و قدر را به معتزله نسبت میدهد. (70) همچنین نقل شده است که واصل بن عطا، که مؤسس مکتب اعتزال شمرده میشود، در اعتقاد به قدر از مسلک معبد جهنی و غیلان دمشقی پیروی میکرده است. (71)
پینوشتها
1- احمدبن فارس بن زکریا، معجم مقاییس اللغة تحقیق عبدالسلام محمدهارون، (قم: مکتب الاعلام الاسلامی،1404 ق.)، ج 4، ص 460؛ جوهری، الصحاح، تحقیق احمدعبدالغفور عطار (بیروت: دارالعلم للملایین،1407.)، ج3، ص1099؛ فیض، المصباح المنیر، دارالحجرة، 1405ق.، ص483 و ابن اثیر، النهایة،(قم: اسماعیلیان،1367ش.)، ج3، ص479.
2- المصباح المنیر، ص 670.
3- معجم مقاییس اللغة، ج 4، ص 460.
4- المصباح المنیر، ص 670؛ معجم مقاییس اللغة، ج6،ص136؛زمخشری، اساس البلاغة،ص508؛ الصحاح، ج5، ص 1845؛ النهایة ج 5، ص 221.
5- کلینی، الکافی، تصحیح علی اکبر غفاری، (تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1338 ق.)، ج 2، ص65، روایت 5.
6- الکافی، ج 2، ص 65، روایت 5؛ مجلسی، بحارالانوار، (تهران: دارالکتب اسلامیة، 1362)، ج 78، ص336، روایت 18.
7- بحارالانوار،ج 1، ص 225، روایت77.
8- گر چه معنای مذکور تفویض و لوازم آن غیر از مساله جبر و تفویض مصطلح است، اما با نظریه «امر بین الامرین» کاملا سازگار است.
9- المحاسن،41/53.
10- ورام، تنبیه الخواطر و نزهة النواظر، (بیروت: دارالتعارف)، ج 2، ص 184.
11- بحارالانوار، ج 1، ص 225، روایت77.
12- همان، ج 70، ص 180، روایت 48.
13- سوره غافر: 45،؛ المحاسن،41/53.
14- بحارالانوار،ج 1، ص 78، روایت 164، باب 1.
15- همان، ج 1، ص 225 -77.
16- عبدالقاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، (بیروت: دارالکتب العلمیه)، ص 201 و 202.
17- محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامی، (مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1372)، ص 5
18- اینان معتقد به امامت ابومسلم خراسانی و حلول روح خدا در وی بودند و عمل به هر کاری را روا میدانستند. ر.ک. به: نوبختی، فرق الشیعه، ترجمه محمدجواد مشکور، (تهران: مرکز انتشارات علمی و فرهنگی،1361)، ص 75.
19- تاریخ فلسفه در اسلام، به کوشش م.م شریف، (تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1362)، ج1، ص628
20- تصحیح الاعتقاد، مجموعه، مصنفات شیخ مفید، ج 5، ص46 و47
21- صدوق، التوحید، تصحیح سید هاشم حسینی طهرانی، (قم: جماعة المدرسین،1357 ش.)، ص306 /206.
22- صدوق، الاعتقادات، مجموعه مصنفات شیخ مفید، (قم: المؤثر العالمی بمناسبة ذکری الفیة الشیخ المفید،1413 ق.)، ج 5، ص29؛ الکافی، ج 1، ص 160، روایت13؛ التوحید، ص 362.
23- طبرسی، الاحتجاج، تحقیق ابراهیم بهادری، محمد هادیبه، (تهران: اسوه،1413)، ج 2، ص 254.
24- الکافی، ج 1، ص159، روایت 11.
25- الکافی، ج 1، ص 265 – 268؛ بحارالانوار، ج17، ص 1 – 14 و ج 25 328 – 350.
26- تصحیح الاعتقاد، مجموعه مصنفات شیخ مفید، ج 5، ص133؛ اوائل المقالات، تصحیح مهدی محقق، (تهران:مؤسسه مطالعات اسلامی، 1372)، ص 21 و 124.
27- شیخ طوسی، تمهید الاصول، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران)، ص27.
28- عیون اخبارالرضا علیها السلام، تصحیح سید مهدی حسینی لاجوردی، (قم: طوس،1363 ش.)، 1، ص 124، روایت17؛ الاحتجاج، ج 2، ص197؛ روضةالواعظین، ص47.
29- بحارالانوار، ج 5، ص17، روایت26.
30- التوحید،363/11.
31- التوحید، 360/5.
32- عیون اخبارالرضا علیها السلام، ج 1، ص 144، روایت 48؛ التوحید، 361/7.
33- التوحید، 361/7 ؛بحارالانوار،ج 5، ص123، روایت 70 و71.
34- به عنوان نمونه بنگرید به: بحارالانوار، ج 5، ص47، روایت73 و 74 و 75.
35- برای مثال رجوع کنید به: التوحید،ص 382.
36- الکافی، ج 1، ص 155.
37- الکافی، ج 1، ص159، روایت 10؛ التوحید، ج3، ص 360؛ بحارالانوار، ج 5، ص116، روایت47.
38- الکافی، ج 1، ص 160، روایت 14، ص 162، روایت 4؛ عیون اخبارالرضا علیها السلام ، ج 2، ص 125؛ التوحید، ج 4، ص 360.
39- بحارالانوار، ج 5، ص 51، روایت 84 ؛ التوحید، ج 1، ص359.
40- تکویر:29
41- بحارالانوار، ج 5، ص 55، روایت 98.
42- الفرق بین الفرق، ص 18.
43- شهرستانی، الملل و النحل، تحقیق محمد سید گیلانی، (بیروت: دارالفرقه)، ج 1، ص139.
44- درباره معنای «ارجاء» بنگرید به ماخذ قبلی.
45- ابن ندیم، الفهرست، رضا تجدد، (تهران: 1350 ش.)، ص201.
46- الحافظ ابن کثیر، البدایة و النهایة، (بیروت: مکتبة المعارف، 1410 ه ق)، ج9، ص 34.
47- ر.ک: حسین عطوان، فرقههای اسلامی در سرزمین شام در عصر اموی، ترجمه حمیدرضا شیخی، (مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1371)، ص29.
48- المغنی فی ابواب التوحید و العدل، 8/4.
49- ر.ک: ابوزهرة، تاریخ المذاهب الاسلامیة،107.
50- همان، ص106.
51- الملل و النحل، ج 1، ص139 و الفرق بین الفرق، ص 18.
52- الملل و النحل، ج 1، ص 145.
53- الفرق بین الفرق، ص 154.
54- علامه حلی، نهج الحق و کشف الصدق، تصحیح عین الله الحسنی الارموی، (قم: دارالهجرة،1407 ه ق)، ص 101؛ علامه حلی انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، تحقیق محمد نجمی الزنجانی، (قم: رضی بیدار،1363 ش.)، ص 110؛ کشف المراد، تصحیح آیةالله حسن زاده آملی، (قم: مؤسسة النشر الاسلامی،1407 ه ق)، ص 308.
55- سیوری النافع یوم الحشر و مفتاح الباب، تحقیق مهدی محقق، (تهران: مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مکگیل، 1365 ه ش)، ص27 و156.
56- اوائل المقالات، ص 15.
57- اشعری، مقالات الاسلامیین، ج 2 ص 205، ج 1 ص 251
58- همان، ج 2، ص 205. در صفحه 251 از جلد اول همین کتاب مطلب بالا به «اکثر معتزله» نسبت داده شده است.
59- اشعری در مقالات اسلامیین دو قول فوق را بطور مستقل، در این بحث که «آیا خداوند بر جنس مقدور عبد قادر است یا نه؟»، مطرح میکند، اما از آنجا که اگر کسی خداوند را بر اصل مقدور عبد قادر بداند، به طریق اولی بر جنس مقدور هم قادر خواهد بود پس اختلاف در قادریت خدا بر جنس مقدور عبد در واقع در میان منکرات قادریت خدا بر مقدور عبد مطرح خواهد بود.
60- همان ماخذ، ج 2، ص206. در صفحه 251 از جلداول مطلب فوق به «فرقهای از معتزله» نسبت داده شده است. علامه حلی نیز مطلب بالا را به ابوعلی جبائی و ابوهاشم جبائی و تابعین آنها نسبت میدهد. ر.ک. به: انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ص 88.
61- همان، ج 2، ص 205. در ص 251 از جلد اول مطلب بالا به «فرقهای از معتزله» نسبت داده شده است. علامه حلی نیز این مطلب را به بلخی که از مشایخ معتزله بغداد است،نسبت میدهد. انوار الملکوت، ص 91.
62- المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج 8، ص109 – 161.
63- همان، ج 8، ص 130.
64- المحیط بالتکلیف، تحقیق عمر السید عزمی و احمد فؤاد الاهوانی، (قاهرة: المؤسسة المصریة العامة للتالیف و الانباء و النشر)، ص366 -356؛ شرح الاصول الخمسه،تحقیق عبدالکریم عثمان، (قاهرة: مکتبة وهبه، 1384 ه ق)، ص 375.
65- الملل و النحل، ج 1، ص 54.
66- همان.
67- همان، ج 1، ص 81؛ ابوزهره اراده مستقل انسان را به همه معتزله نسبت میدهد. ر.ک. به: تاریخ المذاهب الاسلامیه، ص106.
68- الملل و النحل،ج 1، ص43 و ابوزهرة، تاریخ المذاهب الاسلامیه، ص106.
69- الفرق بین الفرق، ص79.
70- فضل بن شاذان، الایضاح، تصحیح سید جلال الدین محدث، (تهران: انتشارات دانشگاه تهران،1363، ش)، ص6.
71- الملل و النحل، ج 1، ص47.