نشاط و شادی در سیره ی معصومان (ع)

نشاط و سرور بخشی از سرشت انسان است. بدین جهت قوانین روح بخش اسلام به پیروان خود نشاط و شادمانی می‏بخشد. پیامبر خاتم نیز همیشه شادمان بود و بر این امر تأكید می‏ورزید. افزون بر این، بعضی از روایات نشان می‏دهد معصومان (علیهم‏ا السلام) در كجا و در پی چه مسایلی شاد می‏شدند و برای شاد و بودن چه برنامه‏‌هایی ارائه می‏كردند.

پیامبر اكرم (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) با یارانش مزاح می‏كرد، اجازه می‏داد یاران با وی مزاح كنند و گاه به شوخی یاران با یكدیگر، گوش می‏سپرد و تبسم می‏فرمود. او هرگز شادی‌های یارانش را برهم نمی ‏زد مگر وقتی سخن یا عملی خارج از محدوده شرع از آنها مشاهده می‏كرد.

آیا شوخی‌های پیامبر و علی (علیه‏ا السلام) با یارانشان بهترین دلیل بر شادمان بودن آنها نیست؟

آیا ظاهر شدن آثار آن همه خوشحالی بر چهره شریف پیامبر و یا دیگر رهبران امت ـ در اثر عملكرد خوب برخی از پیروان و علاقه ‏مندان ـ دلیل سرور و شادمانی اهل‏بیت (علیهم‏ا السلام) نیست؟

البته این شادمانی ها با عربده كشی‏ ها و خنده ‏های غیرمجازی كه گاه به سلامت و امنیت و نشاط و حتی حیثیت یك ملت و مذهب زیان می‏رساند، تفاوت دارد. آن گونه شادی ها را نه دین تأیید می‏كند نه عقل سالم.

چهره همیشه شاداب پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) و علی (علیه‏ا السلام)

چهره مقدس پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) هرگز درهم كشیده و گرفته نبود مگر هنگام نزول آیات موعظه یا نزول آیات قیامت كه هر شنونده را دچار افسردگی و دگرگونی غیر قابل وصف می‏كرد.(1)

فیض كاشانی می‏نویسد: پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) هنگام ملاقات یارانش چهره‌‏اش بیش از دیگران شاداب و خندان بود. گاه چنان می‏خندید كه دندان‌های مباركش نمایان می‏شد.(2)

گشاده رویی و خوش طبعی علی (علیه‏ا السلام)

مرحوم قمی می‏نویسد: حسن خلق و شكفته رویی آن حضرت چنان بود كه دشمنانش بدین سبب بر وی خرده می‏گرفتند. عمروبن عاص می‏گفت: او بسیار خوش طبعی می‏كند. البته عمرو این سخن را از عمر آموخت. او برای اینكه خلافت را به آن حضرت نسپارد، خوش طبعی را عیب علی (علیه‏ا السلام) شمرد. روزی معاویه به قیس بن سعد گفت: خدا رحمت كند ابوالحسن را كه بسیار خندان و شكفته و خوش طبع بود.

قیس گفت: آری چنین بود؛ رسول خدا (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) نیز با یارانش خوش طبعی می‏كرد و خندان بود. ای معاویه! تو به ظاهر او را مدح می‏كنی اما هدفت بدگویی و خرده‏ گیری است. اما بدان به خدا سوگند، آن حضرت با آن شكفتگی و خندانی، هیبتش از همه فزونتر بود؛ و آن هیبت به سبب تقوایش بود….(3)

شوخی و مزاح پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) با یاران

گاه پیامبر با یارانش مزاح كرده، آنها را شادمان می‏ساخت و می‏فرمود:

«انی لأمزح و لاأقول الاّ الحق.»

من مزاح می‏كنم و جز حق چیزی نمی‏گویم.(4)

طریحی هم می‏نویسد: «كان رسول اللّه (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) یداعب الرجل یرید أن یسرّه»

پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) با انسان به قصد آن كه شادمانش سازد شوخی می‏كرد.(5) نكته قابل دقت این است كه پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) خود مزاح را می ‏آغازید و برآن بود بدین وسیله سرور و نشاط را در یارانش زنده نگه دارد. این كار پیامبر بزرگوار اسلام در رفع خستگی ها و فشارهای ناشی از مشكلات زندگی یارانش مؤثر بود.

1 ـ مزاح با انس بن مالك
انس می‏گوید: پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) از نظر خلق و خوی بهترین مردم بود. روزی مرا برای انجام كاری فراخواند. گفتم نمی‏روم. در حالی كه در اندیشه اجرای فرمان حضرت بودم. بیرون رفتم تا بر كودكانی كه در بازار به بازی مشغول بودند، بگذرم و لحظاتی بازی آنها را تماشا كنم. وقتی سرگرم تماشای بازی بودم، پیامبر از پشت سر گردنم را گرفت و در حالی كه ‏می‏خندید، فرمود: انس! به آنجا كه دستور دادم، رفتی و آنچه گفتم، انجام دادی؟ عرض كردم: آری، می‏روم یا رسول اللّه…(6)

نشاط و سرور بخشی از سرشت انسان است.

قوانین روح بخش اسلام به پیروان خود نشاط و شادمانی می‏بخشد.

پیامبر خاتم همیشه شادمان بود و بر این امر تأكید می‏ورزید.

2 ـ چه كسی این بنده را می‏خرد!
روزی حضرت بازوی یكی از یارانش را از پشت سرگرفته و فرمود: چه كسی این بنده را می‏خرد؛ یعنی بنده خدا را؟(7)

مراد پیامبر مزاح بود.

3 ـ پیران داخل بهشت نمی‏شوند.
روزی پیامبر اكرم (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) به پیرزنی از طایفه اشجع فرمود: ای اشجعیه! بدان هرگز پیرزن داخل بهشت نمی‏گردد.

پیرزن سخت منقلب شد و به شدت گریست. بلال از راه رسید و با مشاهده آن صحنه، وضعیت زن را برای پیامبر نقل كرد. حضرت به بلال فرمود: سیاه چهرگان هم به بهشت نمی‏روند. بلال نیز كنار زن به گریستن پرداخت. عباس، عموی پیامبر، بر آنها گذشت و پس از آگاهی از حالشان، ماجرا را برای پیامبر بازگفت. پیامبر فرمود: پیرمرد هم نمی‏تواند به بهشت گام نهد.

آنگاه رسول خدا (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) هرسه را طلبید و فرمود: خداوند اینان را با بهترین شكل ظاهری داخل بهشت می‏گرداند. سپس فرمود: خداوند آنها را در قالب جوانانی نورانی وارد بهشت می‏سازد.(8)

4 ـ او همان نیست كه در چشمانش سفیدی هست؟!
ابن شهرآشوب می‏نویسد: روزی آن حضرت به زنی كه از همسرش سخن می‏گفت، فرمود: آیا او همان نیست كه در چشمانش سفیدی است؟ زن بلافاصله گفت: نه. آنگاه زن به خانه رفته، ماجرا را برای شوهرش بازگفت. او ـ كه دریافته بود پیامبر مزاح كرده است.ـ به همسرش گفت: آیا نمی‏بینی سفیدی چشمم از سیاهی ‏اش زیادتر است؟(9)

5 ـ شوخی و مزاح با امیرمؤمنان (علیه‏ا السلام)
روزی پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) و علی (علیه‏ا السلام) كنار یكدیگر خرما می‏خوردند. حضرت هسته خرمایی كه می‏خورد، نزد علی (علیه‏ا السلام) می‏گذارد. هنگامی كه از تناول خرما دست كشیدند، تمام هسته ‏های خرما نزد علی (علیه‏ا السلام) جمع شده بود. پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) به علی (علیه‏ا السلام) فرمود:

«یا علی انك لأكول.»

ای علی! بسیار می‏خوری.

علی (علیه‏ا السلام) گفت: «یا رسول اللّه الأكول من یا كل الرطب و النواة»(10)

ای رسول خدا! بسیار خور كسی است كه خرماها را با هسته‏ اش خورده است.

6 ـ دست گذاردن بر چشم برخی یاران
حضرت برخی یاران را از پشت سر بغل می‏گرفت و دو دستانش را بر چشمانشان می‏گذارد تا آنها را بیازماید آیا می‏توانند با چشم بسته طرف مقابل را تشخیص دهند؟(11)

7 ـ آرامتر برو كه ظرف ها خرد نشود.
در یكی از مسافرت ها، غلام سیاه و خوش صدایی به نام «انجشه» همراه حضرت بود كه به دستور پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) آواز ویژه تند رفتن شتران می‏خواند.(12) و در آن كاروان برخی از زنان پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) و ام‏سلیم نیز حضور داشتند.(13)

انس می‏گوید: حضرت گاهی با انجشه شوخی می‏كرد و می‏فرمود:

«رویداً یا انجشه لاتكسر القواریر (یعنی ضعفة النساء.»(14)

انجشه! قدری آرام تر بران بلورها خرد نشود. (زنان آزار نبینند.)

شوخی یاران با پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله)

پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) به دیگران اجازه می‏داد با او مزاح كنند. نعیمان بدری ـ یكی از یاران همیشه شاد پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) ـ گاه با آن حضرت شوخی می‏كرد و حضرت را می‏خنداند. پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) نه تنها موضع منفی نمی‏گرفت بلكه تبسم می‏فرمود.

روزی نعیمان به مرد عربی كه عسل می‏فروخت، رسید. ظرفی عسل خرید و به خانه عایشه ـ كه تصادفاً آن روز نوبتش بود ـ آورد و اظهار داشت: این را از من تحویل بگیر. و مرد عرب را بر در خانه پیامبر نگه داشت و خود رفت. پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) چنان اندیشید كه نعیمان عسل را به رسم هدیه آورده است. بدین جهت آن را قبول كرد و به درون خانه رفت. نعیمان بار دیگر از جلوی خانه پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) عبور كرده ملاحظه كرد كه مرد عرب هنوز بر در خانه ایستاده است. مدتی بعد، مرد عرب اهل خانه را مخاطب قرار داد و گفت: اگر پولش را نمی‏دهید، عسل را برگردانید.

پیامبر همیشه چهره شاداب داشت.

من شوخی می‏كنم ولی جز حق چیزی نمی‏گویم

پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) از ماجرا با خبر شده، بی درنگ قیمت آن را به مرد عرب پرداخت. آنگاه به نعیمان فرمود: چه چیز تو را واداشت چنین كنی؟

نعیمان گفت: دیدم پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) عسل دوست دارد. فرصت را غنیمت شمرده، چنین كردم.(15)

شوخی مرد عرب در یكی از حالات سخت

روزی عربی برآن حضرت ـ كه بسیار اندوهگین می‏نمود.ـ وارد شد. مرد عرب خواست چیزی بپرسد، اصحاب گفتند: نپرس؛ چهره پیامبر چنان گرفته است كه جرأت پرسیدن نداریم.

او گفت: مرا به حال خود واگذارید، سوگند به خدایی كه او را به پیامبری برانگیخت، هرگز رهایش نمی‏كنم تا خنده بر لبانش ظاهر شود. آنگاه به پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) گفت: رسول خدا، شنیده‏ ایم دجال بانان و غذا نزد مردم گرسنه می‏ آید. پدر و مادرم به فدایت، آیا باید از غذا خودداری كرده، نخورم تا از لاغری بمیرم یا بهتر است نزد دجال غذای كامل بخورم و چون سیر شدم به خدا ایمان آورم.

پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) آن قدر خندید كه دندان های مباركش نمایان شد. سپس فرمود: خیر، خداوند تو را به وسیله آنچه دیگر مؤمنان را بی ‏نیاز می‏كند، بی ‏نیاز می‏سازد.(16)

شوخی صهیب با پیامبر (علیه‏ا السلام)

روزی حضرت به صهیب بن سنان فرمود: درحالی كه از چشم درد رنج می‏بری، خرما می‏خوری؟

صهیب گفت: این چشم من درد می‏كند و من خرما را با طرف دیگر می‏خورم.(17)

شنیدن شوخی های یاران با یكدیگر

گاه یاران در محضر رسول خدا (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) با یكدیگر مزاح می‏كردند و می‏خندیدند. پیامبر نیز تبسم می‏فرمود و جز در موارد خلاف شرع تذكر نمی‏داد. سماك بن حرب می‏گوید: به جابر بن سمرة گفتم: آیا با پیامبر نشست و برخاست هم می‏كردی؟

گفت: آری، بسیار. برنامه پیامبر پس از نماز صبح این بود كه تا آفتاب بیرون نمی ‏آمد و محل نمازش را ترك نمی‏كرد. پس از بیرون آمدن آفتاب، محل نماز را ترك می‏گفت. در این بین، یاران درباره دوران جاهلیت و برخی از كارهای جاهلانه ‏شان سخن می‏گفتند و می‏خندیدند. پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) صدای آنها را می‏شنید و تبسم می‏فرمود.(18)

گروهی از یاران پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) از جمله سویبط مهاجری و نعیمان بدری در سفر گاه باهم مزاح می‏كردند. روزی سویبط ـ به شوخی ـ همسفرانش را گفت: غلامی فروشی دارم، می‏خرید؟ گفتند: آری.

سویبط گفت: ضمناً بدانید او ادعایی هم دارد و به شما خواهد گفت من آزادم. پس اگر سخنش را گوش كنید، غلامم را از دست می‏دهید و ضایع خواهید كرد. پس نعیمان را غلام معرفی كرد. مسافران او را به ده قلایص(19) خریدند و سپس نزد نعیمان آمده، طنابی برگردنش افكندند. نعیمان گفت: این مرد با شما شوخی كرده، من آزادم.

خریداران اظهار داشتند: از پیش با خبر بودیم چنین سخن خواهی گفت.

آنگاه او را كشان كشان با خود می‏برند. در این لحظه، دوستان همسفرش ـ كه از این جریان سخت می‏خندیدند.ـ دنبال خریداران رفته، آزادش كردند. پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) با شنیدن این ماجرا تا مدتی می‏خندید.(20)

توصیه و تشویق به مزاح و شوخی

پیامبر و معصومان (علیهم‏ا السلام) علاوه براین كه خود چهره شادابی داشتند به دیگران نیز سفارش می‏فرمودند كه هرگز با چهره‏ های عبوس و گرفته رو به رو نشوید. یونس شیبانی می‏گوید: به محضر امام صادق (علیه‏ا السلام) رسیدم. آن حضرت پرسید: مزاح شما با یكدیگر چگونه است؟ جواب دادم كمتر با یكدیگر مزاح می‏كنیم.

حضرت فرمود: چنین نباشید؛ زیرا شوخی و مزاح بخشی از حسن خلق است و شما با این شوخی برادرت را خوشحال می‏كنی. رسول خدا (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) همواره شوخی می‏كرد و می‏خواست مردم را شادمان كند.(21)

شخصی از محضر امام موسی بن جعفر (علیه‏ا السلام) پرسید: فدایت گردم، گاه در میان گروهی هستم كه می‏گویند و می‏خندند، چه كنم؟ حضرت فرمود: اشكالی ندارد به شرطی كه فحش نباشد. سپس فرمود: بیابان گردی به محضر رسول خدا (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) می ‏آمد و برای آن حضرت هدیه می ‏آورد؛ ولی چون قصد بازگشت داشت، می‏گفت: رسول‏ اللّه! بهای هدیه ما را بدهید كه می‏خواهم برگردم. پیامبرخدا (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) از شوخی این مرد می‏خندید و چون غمگین می‏شد، می‏فرمود:

مرد بیابانی كجاست؟ كاش می ‏آمد!(22)

نگاهی‏ به ‏برخی ‏از شادی های معصومان (علیهم‏ا السلام)

افزون براین، در بسیاری موارد معصومان (علیهم‏ا السلام) شاد بودند.

پس از فتح خیبر و آمدن جعفر، پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) بسیار خوشحال به نظر می‏رسید و می‏فرمود: نمی‏دانم از كدام یك خوشحالتر باشم فتح خیبر یا آمدن جعفر از حبشه؟!(23) علی (علیه‏ا السلام) در پایان یك مأموریت سخت با پیروزی بازگشت و پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) و یاران به استقبالش شتافتند. چون چشمان علی (علیه‏ا السلام) به پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) افتاد، خود را از اسب به زیر افكنده، خدمت حضرت شتافت و زانوی وی را بوسید.

رسول گرامی فرمود: یاعلی! سوار شو كه خدا و رسولش از تو راضی ‏اند.

حضرت امیر (علیه‏ا السلام) از شادی این بشارت، گریان شد و به خانه برگشت.(24)

افزون بر این، وقتی به حضرت علی (علیه‏ا السلام) ابوتراب می‏گفتند، بسیارخوشحال می‏شد. سهل بن سعد می‏گوید: «وان كان لیفرح اذا دعی بها»(25)

محمدبن عذافر می‏گوید: «پدرم، عذافر گفت: امام صادق (علیه‏ا السلام) هزار و هفتصد دینار به من داد و فرمود: با این پول برایم تجارت كن؛ سپس فرمود: به سود آن علاقه ندارم. سود تجارت شایسته است، ولی من می‏خواهم خداوند مرا در معرض تحصیل سودهایش بنگرد.

عذافر گفت: با آن پول تجارت كردم و صد دینار سود بردم. آن را به حضور امام صادق (علیه‏ا السلام) آوردم؛ امام بسیار خوشحال شد و فرمود: آن صد دینار را روی اصل سرمایه بگذار…»(26)

چون معصومان (علیهم‏ا السلام) می‏شنیدند كه شخصی صله رحم كرده(27)، یا مؤمنی را خوشحال ساخته و یا گروهی از زندگی برادری باز كرده، بسیار خرسند و شادمان می‏شدند و پیروان خود را از این شادمانی با خبر می‏ساختند تا مردم بدان كار روی آورند. در همین راستا، حضرت فرمود: «من سرّ مؤمناً فقد سرّنی و من سرّنی فقد سرّ اللّه.»

كسی كه مؤمنی را شاد كند مرا شاد كرده و كسی كه مرا شاد كند خدا را شاد كرده است.(28)

1 ـ فیض می‏نویسد: قالوا و كان من اكثر الناس تبسماً و أطیبهم نفساً مالم ینزل علیه قرآن او یذكر الساعة او یخطب بخطبة عظة. (المحجة‏البیضاء، ج 4، ص 135.)

2 ـ همان.

3 ـ منتهی الآمال، ج 1، ص 151.

4 ـ مجمع البحرین، ص 180. (ماده مزح)

5 ـ همان، ص 109.

6 ـ صحیح مسلم، ج 3، ص 323.

7 و 8 و 9 ـ مناقب آل ابی‏طالب، ج 1، ص 148.

10 و 11 ـ زهرالربیع، ص 7.

12 ـ صحیح مسلم، ج 2، ص 326.

13 و 14 ـ همان، ص 327.

15 ـ مناقب آل ابی‏طالب، ج 1، ص 149.

16 ـ المحجة ‏البیضاء، ج 4، ص 134.

17 ـ زهرالربیع، ص 7.

18 ـ صحیح مسلم، ج 2، ص 326؛ المحجة ‏البیضاء، ج 4، ص 152.

19 ـ شترهای جوان.

20 ـ مناقب آل ابی‏طالب، ج 1، ص 149.

21 ـ كافی، ج 2، ص 663.

22 ـ همان، ص 668.

23 ـ خاتم پیامبران (صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله) ، محمدابوزهره، ج3، ص103 و غیره.

24 ـ منتهی الآمال، ج 1، ص 82.

25 ـ صحیح مسلم، ج 2، ص 362.

26 ـ فرازهایی برجسته از سیره امامان شیعه، ج 1، ص 178.

27 ـ همان، ج 2، ص 191.

28 ـ بحارالانوار، ج 74، ص 278.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل