نگاهى به شخصیت مفضل بن عمر
مفضل بن عمر یكى از شخصیتهاى برجسته حدیثى و از شاگردان خاص امام صادق(ع) است. او در اواخر قرن اول (در زمان امام باقر(ع)) در كوفه متولد شد و در اواخر قرن دوم (اوایل حكومت عباسى) در سن 80 سالگى از دنیا رفت.[1]
هرچند مفضل محضر چهار تن از ائمه (امام باقر، امام صادق، امام كاظم و امام رضا) را درك كردهاست، با وجود این اكثر علماى علم رجال بجز شیخ طوسى، او را فقط از اصحاب امام صادق(ع) به شمار آوردهاند.
درباره نام و القاب مفضل، برخى بر این باورند كه او «مفضل بن عمر الجعفى الكوفى» نام دارد. عدهاى نیز او را ملقب به «اباعبدالله» میدانند. برقى هم معتقد است نام او «مفضل بن عمرالجعفى مولى كوفى» است.[2]
توحید مفضل
تنها اثرى كه از مفضل به جامانده است، كتابى است در مورد خلقت انسان و جهان و اثبات وجود باری تعالى و علم و قدرت و حكمت او كه امام صادق در چهارجلسه آن را به مفضل املا كرده است.[3]
این كتاب به نامهاى مختلفى انتشار یافته است. نجاشى آن را «كتاب الفكر» و على بن طاووس آن را «كشف المحجة» نامیده است و بعضی نیز آن را «كنز الحقایق و المعارف» خواندهاند.
علامه مجلسى این كتاب را به فارسى برگردانده است. علاوه بر این شرحهایى هم بر این كتاب نگاشته شده است كه از آن جمله شرح مولى باقر بن المولى اسماعیل الواعظ الكجورى الطهرانى كه در آخر كتاب «الخصائص الفاطمیة» به چاپ رسیده است و شرح فارسی مبسوطی از مولى الفاضل المستبصر فخرالدین الماوراء النهرى قابل ذكر است .[4]
علت نگارش این كتاب
مفضل میگوید روزى در مسجد النبى(ص) نشسته بودم. ابن ابى العوجاء و عدهاى از دوستانش – كه همگى از زنادقه و ملحدین آن زمان بودند – نیز آنجا حضور داشتند و راجع به پیامبر صحبت میكردند، تا صحبت بدانجا رسید كه گفتند: جهان خلقت مدبرى ندارد. من بسیار متأثر و برآشفته شدم. با همان حال نزد امام صادق(ع) رفتم. امام وقتى مرا به آن حال دید از علت امر جویا شد. من نیز آنچه رخ داده بود براى آن حضرت شرح دادم. حضرت به من فرمود: فردا صبح نزد من بیا. فردا صبح طبق وعده نزد او رفتم. امام شروع به صحبت كرد. عرض كردم: اجازه میدهید فرمایشهایتان را بنویسم آن حضرت اجازه فرمود (ادامه حكایت).[5]
متن این كتاب علاوه بر اینكه بارها بطور مستقل به چاپ رسیده است، در «بحارالانوار» نیز همراه با بیان علت املاى آن از سوى امام آمده است.
گفتنى است كه مفضل علاوه بر «كتاب توحید»[6]، احادیث فراوانى (حدود 400 حدیث) هم روایت كرده است كه اكثر آنها بدون واسطه از امام صادق(ع) نقل شده است.این احادیث داراى مضامین متفاوتى هستند.
اساتید و شاگردان مفضل بن عمر
اكثر احادیثى كه از مفضل روایت شده، از طریق محمد بن سنان بوده است.در برخى موارد نیز محمدبن كثیر ثقفى از مفضل روایاتى را نقل كرده است.این امر نشانگر آن است كه محمدبن سنان و محمدبن كثیر ثقفى هر دو از شاگران مفضل بن عمر بودهاند. شیخ طوسى نیز فقط از محمدبن سنان به عنوان شاگرد مفضل بن عمر یاد كرده است.[7]
دیگر آنكه احادیثى كه در كتب متعدد[8] از مفضل نقل شده، همگى از امام صادق(ع) است و واسطهاى در كار نیست. این مطلب گویاى آن است كه مفضل شخصاً محضر امام صادق(ع) را درك كرده و از شاگردان آن حضرت بوده است.
نظرات درباره مفضل بن عمر
در خصوص مفضل نظرات گوناگونى ابراز شده است. عدهاى در «ذم» او و گروهى در «مدح» او سخن گفتهاند كه در ادامه به گوشه هایى از آن اشاره میشود:
الف: اقوال و نظرات در رد مفضل بن عمر
1 – كشى میگوید: راجع به مفضل احادیثى در «ذم و برائت» از او آمده است. بعضى میگویند كه او خطابى است و رجوع كرده و نماز صبحش را عمداً ترك كرده است و مردم از او و یارانش دورى میكردهاند و اصحاب او شراب مینوشیدند و خارج از طریق هستند.[9]
از سخن كشى این طور برمى آید كه مفضل ابتدا در مسیر صحیح بوده و بعد خطابى شده است. اما بر این نظر كشى دلیل و گواه معتبرى وجود ندارد[10].
2 – نجاشى میگوید: مفضل بن عمر را «ابو محمد جعفى» نیز نامیدهاند و او كوفى است و فاسد المذهب و مضطرب الروایة است. سپس به كتاب او (توحید مفضل) اشاره و آن را معرفى میكند.[11]
لیكن معرفى كتاب مفضل توسط نجاشى خود نشانه روشنى بر این موضوع است كه او از خواص اصحاب امام و مورد توجه آن حضرت بوده است.[12]
3 – شیخ طوسى درباره او میگوید: مفضل بن عمر و محمدبن سنان هردو مورد طعن و سرزنش هستند و جداً ضعیف هستند. اما آقاى خویى نظر شیخ طوسى را نشانه واضحى بر قابل اطمینان بودن مفضل میداند و او را غیرمطعون علیه معرفى میكند.[13]
4 – نصربن صباح، محمدبن حسن شمون و بشیرالنبال میگویند كه مفضل بن عمر غالى بوده است و از بزرگان طریقت آنان به شمار میرفته است.[14]
5 – ابن غضائرى معتقد است كه مفضل بن عمر مرتفع القول و خطابى و از غلات است و او اجازه كتابت و نقل حدیث نداشته است.[15]
بررسى كتاب مفضل و احادیث دیگرى كه در كتب حدیثى از جمله بحارالانوار آمده است، نشان دهنده عدم صحت این سخنان است. از سوى دیگر احادیثى كه از امام صادق وارد شده است در خصوص ارجاع مردم به مفضل، كاملاً این ادعا را رد میكند.
6 – از جبرئیل احمدنقل شده است كه او از محمدبن عیسى و او از یونس و یونس از حمادبن عثمان نقل كرده است كه او كافر یا مشرك است و او خطابى بوده است، اما مجدداً رجوع كرده است.[16]
7 – حسین بن على بندار قمى از سعدبن عبدالله از أبى خلف القمى از محمدبن حسین بن أبى خطاب از حسن بن موسى از صفوان بن یحیى از عبدالله بن سكان نقل كردهاند كه حجربن زائده و عامر بن جذاعه الازدى بر ابى عبدالله وارد شدند و گفتند: اى به فداى تو! مفضل بن عمر میگوید: شما به ارتزاق بندگان قادرید. امام در جواب فرمودند: به خدا هیچ كس قادر به ارزاق نیست جز خدا، و ما براى روزى خانواده خود به او احتیاج داریم.[17]
این حدیث یكى از اشتباهات مفضل را بیان میكند كه از این طریق وثاقت او را زیر سؤال میبرد.
ب – اقوال و نظرات در تأیید مفضل بن عمر
در مقابل اقوال و نظراتى كه در ذم مفضل به آنها اشاره شد، اقوال و احادیث بسیارى نیز در مدح مفضل وارد شده است. از جمله شیخ مفید[18]، علامه شوشترى[19]، علامه مظفر[20]، آقاى خویى[21]، صاحب كتاب اعیان الشیعه[22] و همچنین صاحب كتاب مستدركات[23] همگى مفضل را از یاران خاص امام صادق (ع) میدانند و او را جزء شیوخ یاران امام صادق(ع) و از بطانة و ثقاة و از بزرگان فقهاء میدانند.
علامه مظفر هم معتقد است كه مفضل بن عمر، فضل و شایستگى و تقواى در دین دارد و او وكیل امام صادق و امام كاظم (علیهما السلام) بوده است.[24]
در ذیل به برخى احادیث و اقوالى كه در تایید مفضل گفته شده است اشاره میشود:
1 – محمدبن مسعود از اسحاق بن محمدالبصرى از محمدبن الحسین از محمدبن سنان از بشیرالدهان نقل میكند كه محمدبن كثیر ثقفى درباره مفضل بن عمر از امام صادق(ع) پرسید كه درباره او (مفضل) چه میگویید. امام فرمودند: چه میتوانم درباره او بگویم در حالی كه میبینم در گردن او صلیبى است و بر سینه او جراحتى است. درحالیكه میدانم او بر حق است؛ بعد از اینكه آنچه را كه درباره او میگویند شنیدم. پس خدا حجربن زائدة و عامربن جزاعة را بیامرزد كه نزد من مفضل را شماتت میكنند و به آنها گفتم كه چنین نكنند ولى آنها گوش نكردند. اما اگر میبینید كه من هنوز ایشان را گرامى میدارم به این دلیل است كه آنها حضرت على(ع) را تكریم میكنند و در دوستى من میكوشند.[25]
این حدیث نشان دهنده این نكته است كه صحبتهاى ضد و نقیض در مورد مفضل فراوان بوده است تا جایى كه حتى برخى صحبتهاى خود را در ذم مفضل به گوش امام میرساندند. اما همانطور كه در حدیث نیز آمده است، امام نه تنها با آنان موافق نبود، بلكه بخاطر نظراتشان براى آنها طلب آمرزش كرده است.
به نظر میرسد كه منظور امام از صلیب در گردن و زخم در سینه مفضل، تهمتها و حرفهاى ضد و نقیضى است كه دیگران راجع به او به زبان میآوردند.
خود مفضل نیز در صحبتهایش به این مسأله كه مردم به او بى احترامى میكنند اشاره میكند و میگوید: من در مدینه و نزد امام صادق(ع) بودم. پس از بازگشت به كوفه، مردم كوفه به من بى احترامى و بى توجهى كردند و جامهام را دریدند پشت سرم بد گفتند و آبرویم را بردند؛ تا آنجا كه برخى پیش رویم گستاخى كردند و بر من هجوم آوردند و برخى میان كوچههاى كوفه كمین كردند و میخواستند مرا كتك بزنند و هر تهمتى بر من زدند. اما هنگامى كه دوسال بعد نزد امام صادق(ع) برگشتم، امام فرمودند: آنان كه با تو چنین كردند، از شیعیان ما محسوب نمیشوند و اگر من ترس آن را نداشتم كه مایه شهرت تو شود به تو میگفتم كه به خانهات روى و در به روى آنها نگشایى[26].
2 – از ابوحنیفه نقل شدهاست كه من و سابق الحاج بر سر مسألهاى در میراث اختلاف پیدا كردیم و كارمان به مشاجره كشید و عدهاى دور ما جمع شدند. مفضل گفت به منزل من آیید. پس به ما چهارصد درهم داد تا مشكل و اختلاف ما حل شد. او گفت: این مال نزد من است ولى متعلق به من نیست. ابوعبدالله(ع) این مال را نزد من گذاشته است تا اگر در بین اصحابش اختلافى رخ داد، از آن مال به آنها بدهم تا اختلافشان رفع شود.[27] از این حدیث میتوان دریافت كه مفضل تا چه اندازه مورد اعتماد امام صادق (ع) بوده است.
3 – نصربن صباح از ابن أبى عمیر نقل میكند كه عدهاى از ابوعبدالله(ع) پرسیدند: شخصى را در امر دین به ما معرفى كن كه اگر به احكامى احتیاج پیدا كردیم به او مراجعه كنیم؟ حضرت فرمودند به من مراجعه كنید و از من بشنوید. گفتند: ناگزیریم از اینكه به شما مراجعه كنیم. حضرت فرمودند: پس به مفضل بن عمر مراجعه كنید و از او بشنوید و از او قبول كنید؛ زیرا كه او چیزى جز حق درباره خدا و على(ع) نمیگوید و به چیزهایى كه مردم درباره او میگویند و به او و یارانش تهمت میزنند كه نماز نمیخوانند و شراب مینوشند و از طریق مستقیم خارج شدهاند، توجهى نكنید.[28]
4 – شیخ مفید به سند صحیح از عبدالله بن فضل هاشمى روایت میكند كه نزد جعفربن محمدالصادق(ع) نشسته بودم. در این هنگام مفضل بن عمر وارد شد و امام به او نگاه كرد، لبخند زد و به او گفت: مفضل نزد من بیا كه به خداوند من تو را دوست دارم و هر كه تو را دوست بدارد نیز دوست دارم[29].این حدیث نشان از محبت امام به مفضل و همچنین مرتبه عالى مفضل در نزد امام صادق(ع) دارد.
5 – على بن محمد از سلمةبن خطاب از على بن حسان از موسى بن بكر نقل میكند كه من مدتى در خدمت امام كاظم(ع) بودم و در طى این مدت ندیدم چیزى (وجوهات شرعى) به خدمت امام برسد، مگر از جانب مفضل و اگر مردم چیزى نزد آن حضرت میآوردند، ایشان قبول نمیكردند و میگفتند كه آن را به مفضل بدهید.[30]
علاوه بر احادیث فوق كه نشان از جایگاه مفضل نزد ائمه معصومین (علیهم السلام) و برخوردارى مفضل از محبت خاصه آن بزرگواران دارد، احادیثى هم از امام رضا(ع) روایت شده است كه حكایت از جایگاه خاص او نزد ائمه دارد.
6 – محمدبن مسعود از عبدالله بن خلف از على بن حسان الواسطى از موسى بن بكیر نقل میكند كه از ابالحسن على بن موسى(ع) شنیدم كه در هنگام مرگ مفضل فرمود: خدا او را پشت در پشت رحمت كند كه او مایه آرامش من بود.[31]
همچنین بارها و بارها اباالحسن در جمع شیعیان از مفضل یاد كرده و میفرمودند: خدا مفضل بن عمر را رحمت كند.
با توجه به متن و سند صحیح احادیث مدح مفضل بن عمر و همچنین ضعف در سند احادیث ذم مفضل و همینطور سست پایگى نظراتى كه در ذم مفضل نقل شدهاست، به روشنى میتوان دریافت كه مفضل تا چه اندازه مورد توجه و عنایت امامان شیعه بودهاست و تا چه اندازه ائمه (علیهما السلام) به او اطمینان داشتهاند .
فهرست منابع
1.امین،سید محسن.اعیان الشیعه.پنجم.بیروت:دارالتعارف.1420 ق، 15 ج.
2. مظفر،محمدحسن.امام الصادق(ع).دوم.قم:نشراسلامى.1421ق،3ج.
3.حیدر،اسد.الامام الصادق(ع)و المذاهب الاربعه.دوم.بیروت:دارالكتاب،1392ق،3ج.
4.مجلسى،محمدباقر.بحارالانوار.داراحیاءالتراث العربى،1403ق،110ج.
5.علیدوست خراسانى،نوراالله.پرتوى از زندگانى امام صادق(ع). دوم.تهران:دفتر نشر فرهنگ اسلامى،1378.
6.ذهبى، شمسالدین محمد بن احمد بن عثمان. تاریخ الاسلام ذهبى. بیروت: دار الكتب العربى ،1414ق ،51ج.
7.حسین بن شعبة الحرانى.تحف العقول.ترجمه محمدباقركمرهاى.تهران:اسلامى،1366.
8.مزى، جمالالدین أبوالحجاج یوسف. تهذیبالكمال .سوم .بیروت: موسسة الرسالة ، 1409 ق ،35ج.
9.طهرانى،آقابزرگ.الذریعه. تهران:چاپخانه مجلس،1360ق،25ج.
10.برقى، ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد. رجال. تحقیق:محمد جواد قیومى. قم: موسسه قیوم ،1419 ق.
11.نجاشى،ابوالعباس احمدبن على.رجال.بیروت:دارالاضواء،1408ق،2ج.
12.طوسى،ابى جعفرمحمدبنالحسن.رجال.نجف:مطبعةالحیدریة،1381ق.
13.ذهبى،شمس الدین محمدبن احمدبن عثمان.سیراعلام النبلاء .بیروت: دارالفكر، 1417 ق ،17 ج.
14.مجلسى،محمدباقر.فهرس البحارالانوار.بیروت:موسسةالبلاغ،1412ق،9ج.
15.طوسى،ابى جفعر محمدبن الحسن.الفهرست.نشرالفقاهة،1417ق.
16.شوشترى،محمدتقى.قاموسالرجال.دوم.قم:مطبعةالعلمیة،1388ق.
17.تقى الدین حسن بن على.الرجال.نجف: مطبعة الحیدریة،1392ق.
18.نمازى شاهرودى،على.مستدركات علمالرجال.تهران:ابن المؤلف،1415ق،8ج.
19.موسوی خویى، سید ابوالقاسم. معجمالرجال الحدیث. پنجم. تهران: مركز نشر الثقافیة الاسلامیة ،1314ق ،27ج.
20.خلیلى، محمد. من امالى الامام الصادق (ع). چهارم. بیروت: موسسة اعلمى المطبوعات ،1404ق ،4ج.
[1] – نورالله علیدوست خراسانى.پرتوى از زندگانى امام صادق.تهران:دفتر نشر فرهنگ اسلامى،1378، ص244 و 245 به نقل از امالى صدوق.
[2] – ابوالقاسم موسوى خویى.معجم الرجال الحدیث.تهران:مركز نشرالثقافیة الاسلامیة،1314ق،ج19،ص318.
[3] – علیدوست.ص245.
[4] – آقابزرگ تهرانى.الذریعة الى تصانیف الشیعة.تهران:چاپخانه مجلس،1360ق،ج4،ص482؛احمدبن على النجاشى.رجالالنجاشى.بیروت:دارالاضواء،1408ق،ج2،ص359 و خویى.ج19،ص317.
[5] -محمدالخلیلى.من امالى الامام الصادق(ع).بیروت:موسسةالاعلمیالمطبوعات،1404ق،ج1،ص12 و علیدوست.ص 246.
[6] – محمدباقرمجلسى.بحارالانوار.بیروت:داراحیاءالتراث العربى،1403ق،ج3،ص57.
[7] – محمدبن الحسن الطوسى.الفهرست.نشرالفقاهة،1417ق، ص 251.
[8] – مجلسى.ج3،ص97؛ج39،ص130؛ج45،ص912؛ج48،ص16؛ج52،ص404 و ج87؛ص281.
[9] – سید محسن امین.اعیان الشیعه.بیروت:دارالتعارف المطبوعات،1420ق،ج14،ص476.
[10] – خویى.ج19،ص329.
[11] – نجاشى.ج2،ص317؛خویى.ج19،ص317 و امین.ج1،ص476.
[12] – خویى.ج19،ص329.
[13] – همان.ص318.
[14] – محمدتقى شوشترى.قاموس الرجال.قم:مطبعةالعلمیة،1388ق،ج9،ص93.
[15] – خویى.ج19،ص318.
[16] – همان.ص323.
[17] – همان.
[18] – خویى.ج19،ص318.
[19] – شوشترى.ج9،ص93.
[20] – محمدحسن مظفر.الامام الصادق.قم:نشراسلامى،1421ق.
[21] – خویى.ج19،ص330.
[22] – امین.ج14،ص476.
[23] – على نمازى شاهرودى.مستدركات علم الرجال الحدیث.تهران:ابن مؤلف،1415ق،ج7،ص477.
[24] – مظفر.ج1،ص169.
[25] – شوشترى.ج9،ص95؛خویى.ج19،ص320 و نمازى شاهرودى. ج7،ص476.
[26] – حسین بن شعبةالحرانى.تحف العقول.ترجمه محمدباقر كمرهاى.تهران:اسلامى،1366،ص554-555.
[27] – شوشترى.ج9،ص94 و ج19،ص320.
[28] – شوشترى.ج9،ص98 و خویى.ج9،ص321.
[29] – خویى.ج19،ص328.
[30] – شوشترى.ج9،ص96.
[31] – شوشترى.ج9،ص98؛مجلسى.ج48،ص16؛خویى.ج19،ص319 و نمازى شاهرودى.ج7،ص477.