نگاهی کوتاه به نقش خواص در آغاز نهضت کربلا

چکیده:

یکى از مسائل قابل توجه در نهضت حسینى جریان‌هاى اجتماعى معاصر قیام آن حضرت و نقش آنها در آن قیام است. به طور کلى این جریان‌ها را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
1. امویان و طرفداران آنها که از همان ابتدا در مقابل آن حضرت موضع گیرى کردند؛
2. طیف قابل‏ توجهى که به طرفدارى و حمایت از آن حضرت برخاستند؛
3. طیف وسیع و گسترده ‏تر از دو جریان قبل که به شکلى در این رابطه بى تفاوت باقى ماندند.
این مقاله با بررسى جریان‌هاى اجتماعى معاصر قیام امام حسین(ع) به نقش آنها در شکل‏ گیرى و استمرار قیام حسینى پرداخته، موضوع‏ گیرى آن حضرت در مقابل این جریان‏‌ها را بیان میکند. محور بحث در این مقاله افراد شاخصى هستند که به نحوى در جامعه معاصر قیام آن حضرت نفوذ داشتند و در حد خویش از بزرگان جامعه اسلامى محسوب شده مردم به عمل و رفتار آنها توجه داشتند و موضع ‏گیرى آنها در اراده توده مردم مؤثر بوده است.
نویسنده در این رابطه ابتدا به نقش مردم در شروع قیام آن حضرت پرداخته، آنگاه به موضع ‏گیری‌هاى خواص در قبال این قیام و واکنش امام حسین(ع) نسبت به این موضع‏ گیرى میپردازد.

مردم و آغاز نهضت

ریشه‏‌هاى قیام امام حسین(ع) را باید در سالهاى بعد از رحلت رسول خدا(ص) جستجو کرد. آنچه در اینجا قصد تحلیل و بررسى آن را داریم، علتى است که مخالفت آن حضرت را به واکنش اجتماعى و قیام علیه حکومت یزید تبدیل نمود. در حقیقت پاسخ این سؤال را بررسى میکنیم که آن حضرت با چه پشتوانه‌‏اى قیام خویش را آغاز نمود. آیا چون زمینه‌‏هاى مردمى براى براندازى حکومت یزید را مهیا میدید یعنى شمار بسیارى از مردم از او دعوت کرده بودند یا اطمینان داشت که این‏گونه میشود، از بیعت با یزید امتناع نمود یا اینکه علتى دیگر به این مسأله دامن زد.
شواهد تاریخى حکایت از این دارد که هیچ جریان مردمى در شروع نهضت حسینى نقش نداشت. به عبارت دیگر قیام آن حضرت، نه با دعوت گروهى از مردم براى براندازى حکومت یزید یا پاسدارى از ارزش‌هاى اسلامى آغاز شد و نه آن حضرت به امید حمایت توده عظیمى از مردم براى رسیدن به یکى از مقصودهاى فوق از بیعت با یزید امتناع کرد و در برابر حکومت او قرار گرفت. بلکه مخالفت او با حکومت یزید برخاسته از دین و مخالفت با شکل حکومتى بود که در عالم اسلام پدیدار شده بود. البته این مخالفت نه به زمان شروع خلافت یزید در سال شصت هجرى اختصاص داشت؛ زیرا قبل از آن در زمان معاویه نیز آن حضرت به حکومت معاویه و جانشینى یزید اعتراض کرده بود و نه حتى به آن حضرت اختصاص داشت؛ زیرا پدر و برادرش نیز با این امر مواجه بودند و با آن مبارزه کردند. مخالفت آن حضرت با حکومت شکل‏ گرفته در جامعه اسلامى از دو جهت در سخنان ایشان مطرح است:
1. حکومت به اهل‌‏بیت اختصاص داشته و دیگران در این رابطه حقى ندارند؛
2. این حکومت آنچنان فاسد است که براى نابودى آن هر اقدامى را باید انجام داد.
اولین موضع رسمى آن حضرت در مورد قیام خویش که در آن این دو بعد مطرح گردیده است، سخنى است که در مجلس یزیدبن‏ عقبه بعد از رسیدن نامه یزید و اصرار او براى بیعت از آن حضرت یا کشته شدن ایراد کرده است:
ایها الامیر، انا اهل‌‏بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و محل الرحمة بنا فتح اللَّه وبنا ختم و یزید رجل فاسق شارب خمر و قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق و مثلى لا یبایع لمثله و لکن نصبح و تصحبون و ننتظر و تنتظرون اینا احق بالخلافة و البیعة؛
[1]
اى امیر، همانا ما اهل‌‏بیت نبوت و جایگاه رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان هستیم. خداوندبا ما آغاز و با ما پایان داده است و یزید مردى فاسق و مشروب‏ خوار و کشنده انسان‌هاى بیگناه است و علناً مرتکب فسق و فجور میشود و مانند من با او بیعت نمیکند. بلکه ما و شما باید صبر کنیم و منتظر بمانیم تا ببینیم چه کسى سزاوار خلافت است.
آن حضرت در ابتدا و انتهاى کلام بر اختصاص حکومت به اهل‌‏بیت پیامبر(ص) تاکیدکرده است؛ در ابتداى کلام با توصیف مقام والا و جایگاه آنها در اسلام و ارتباط آنها با خداوند و در انتها با تصریح بر اینکه آنها براى خلافت صلاحیت دارند و یزید و امثال یزید و تمام مردم باید با آنها بیعت کنند. در میان این سخن بعد دیگر مخالفت آن حضرت با حکومت یزید مطرح است که در آن ضمن برشمردن شمه‌‏اى از خصال زشت او بر عدم صلاحیت او براى خلافت و عدم بیعت آن حضرت با چنین شخصى تاکید شده است.
این موضع ‏گیرى در موارد دیگر نیز استمرار یافته است و به عنوان نمونه در مشاجره امام(ع) با مروان‏ بن ‏حکم تکرار شده است.
[2]
لیکن شاید مهم‏ترین موارد، وصیت‏نامه امام (ع) است که در آن تمام ماهیت قیام حسینى معرفى شده است. آن حضرت در این وصیت‏نامه بعد از شهادت به توحید و رسالت پیامبراکرم (ص) درباره قیام خویش میفرماید:
انى لم اخرج اشراً و لابطراً و لامفسداً و لاظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى، اریدان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیره جدّى و ابى علی ابن ‏ابیطالب(ع) فمن قبلنى بقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد علىّ هذا اصبر حتى یقضى الله بینى و بین القوم بالحق وهو خیر الحاکمین.
[3]
من نه براى خوشگذرانى و رسیدن به مطامع دنیوى قیام کرده‌‏ام و نه به قصد ایجاد فساد و ظلم در حق مردم. میخواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و به سیره جد و پدرم علی ابن ‏ابیطالب(ع) رفتار کنم. هر کس با شناخت حق مرا بپذیرد خداوند به حق سزاوارتر است و هر کس حق مرا رد کند صبر میکنم تا خداوند به حق بین من و این قوم حکم نماید و او بهترین حکم کنندگان است.
امام حسین(ع) در وصیت‏نامه خویش ضمن ردّ هرگونه لذت‏ طلبى و رسیدن به آمال دنیوى صرف از قیام خویش، ماهیت الهى و دینى آن یعنى اصلاح امت پیامبر(ص) از طریق امر به معروف و نهى از منکر و عمل به راه و روش جد و پدرش را آشکار میکند. آن حضرت در این سخن عمل خویش را به کارى که پیامبر اکرم(ص) انجام داد، تشبیه میکند.
همان گونه که جد بزرگوارش رسالتى الهى بر دوش داشت و کوشید تا وظیفه الهى خویش را انجام دهد، آن حضرت نیز چنین وظیفه‏‌اى بر عهده دارد. پایان سخن حضرت این امر را به نحو صریح‏ ترى در بر دارد، زیرا بدین نکته تاکید کرده است که او به هرحال وظیفه‌‏اى بر عهده دارد که باید به انجام برساند و اگر مردم او را بپذیرند، در حقیقت امر حقى را که از سوى خداوند عرضه شده است پذیرفته‌‏اند و اگر او را نپذیرند نیز باید منتظر حکم و قضاوت خداوند باشند و به داورى او حاضر گردند. این سخن همچنان حکایت از این دارد که حضرت پشتوانه محکمى از لحاظ مردمى براى قیام خویش ندارد.
این سخنان حضرت حکایت از این دارد که قیام وى به هیچ وجه متکى بر دعوت مردم یا یارى آنها نبوده است و از این لحاظ ماهیتى صرفاً الهى داشته نه مردمى. علاوه بر اینکه هیچ شاهد تاریخى وجود ندارد که قبل از رسیدن حضرت به مکه از سوى مردم دعوتى براى وى رسیده باشد و اصولاً تعجیلى که یزید براى بیعت گرفتن از آن حضرت قبل از پخش خبر مردن معاویه انجام داد، چنین امرى را ناممکن نمود. پس مردم در شروع قیام، نه توده مردم و نه خواص، نقشى نداشتند و نهضت با اراده خود حضرت و با پشتوانه‏‌اى الهى و عمل به انجام وظیفه آغاز گردید.
خواص و قیام حسینى
شروع نهضت سیدالشهدا(ع) که با امتناع از بیعت با یزید و تصمیم به خروج از مدینه همراه بود، واکنش بزرگان مهاجر و انصار را برانگیخت. آنها با توجه به احادیثى که از پیامبراکرم(ص) در مورد شهادت حضرت شنیده بودند و با توجه به وضعیت جامعه اسلامى در آن زمان، او را از قیام علیه حکومت یزید برحذر میداشتند. ابن‏ عباس، محمد حنفیه، عبدالله‏ بن ‏عمر، عبدالله جعفر و عبدالله مطیع را میتوان از جمله این افراد برشمرد که هریک به نحوى سعى در جلوگیرى از قیام حضرت داشتند.
اولین ملاقات امام حسین(ع) بعد از وارد شدن به مکه با ابن ‏عباس و ابن‏ عمر بوده است.[4] در این ملاقات ابن‏ عباس ضمن برشمردن وضعیت زمان که مردم تابع پول و ثروت هستند و نقل احادیثى که در آن به شهادت حضرت تاکید شده است، از امام میخواهد که به نحوى بایزید صلح کند و از ریخته شدن خون خود که به هلاکت امت میانجامد جلوگیرى کند. اما امام با گرفتن اعتراف از او که بیعت با یزید را پیامبر اکرم(ص) منع کرده است بر یک مسئله اساسى در مورد خویش تاکید میکند که او فرزند دختر رسول‏ خدا(ص) است. ابن‏ عباس ضمن تایید این سخن که در این زمان هیچ کس به جز آن حضرت چنین مرتبه‌‏اى را ندارد همین امر را ملازم با این میداند که اطاعت از آن حضرت مثل نماز و زکات که یکى بدون دیگرى پذیرفته نمیشود، واجب است.
بعد از اینکه ابن‏ عباس این امر را اظهار میدارد و آیات کفر و نفاق را در مورد مردمى که دست خویش را به خون فرزند دختر رسول خدا(ص) بیالایند میخواند، امام از او طلب یارى میکند و ابن‏ عباس آنچنان خویش را مطیع امام نشان میدهد که هیچ کس شک نمیکند که او تا آخرین لحظات و تا آخرین قطره خون همراه امام است.
اما در این لحظه عبدالله‏ بن‏ عمر وارد صحنه میشود و او را از گفتن چنین کلماتى برحذر میدارد و خود نیز به نحوى سعى میکند که امام را به بیعت با یزید یا حداقل‏ کناره ‏گیرى از جامعه و گوشه‏ نشینى وادارد. اما با یک سؤال از طرف امام حسین(ع) همانند ابن ‏عباس غافلگیر میشود. امام از او سؤال میکند در مورد کار من چه ‏فکرى میکنى؟! آیا میاندیشى که من به راه خطا رفته‏ ام؟! اگر چنین میاندیشى موضوع ‏را براى من بیان نما که من از راهنمایى تو تبعیت میکنم. عبدالله ‏بن ‏عمر در پاسخ این ‏سؤال هرگونه خطا و اشتباه را از فرزند دختر رسول خدا(ص) دور میداند و او را از جهت طهارت و پاکى براى خلافت صالح میشمارد، اما باز هم حرف خویش را تکرارمیکند و از امام میخواهد تا گوشه نشینى اختیار کند تا کشته نشود. امام ضمن رد این سخن او تصمیم یزید و یزیدیان را بیعت یا کشته شدن او میداند. آنگاه از عبدالله ‏بن‏ عمر تقاضاى کمک میکند و متذکر میشود که اگر پدرش عمر بن خطاب زنده بود حتماً او را یارى میکرد.
این طولانی ترین مکالمه‌‏اى است که امام حسین(ع) با مخالفان قیام خویش داشته است‏ و افراد دیگر نیز چیزى افزون بر این بیان نکرده‌‏اند و همه یا به آن حضرت سفارش‏ میکرده‌‏اند که با یزید بیعت کند یا گوشه‏ گیرى نماید و یا به نحوى جان خویش را نجات دهد. تنها عبدالله بن زبیر هنگام آگاهى از تصمیم امام براى رفتن به کوفه حضرت را تشویق کرد که به کوفه برود زیرا در آنجا یاران فراوانى دارد و علت این امر همانطور که امام نیز تذکر دادند واضح است. زیرا او میخواست به گونه‌‏اى راه را براى رهبرى خویش هموار نماید.
در گفتگوى امام حسین(ع)، ابن‏ عباس و ابن‏ عمر دو مطلب تناقض ‏آمیز وجود دارد که هم حاکى از روحیات خواص در زمان حضرت و هم بیانگر یکى از اهداف قیام حضرت است. اولین مطلب تاکید امام(ع) بر رهبرى خویش در مورد امت پیامبر اکرم(ص) و اعتراف آنها به این امر است. تاکید امام(ع) بر این امر را در بحث قبل اشاره کردیم و آنچه در اینجا مهم است اعتراف خواص به این امر است. ابن ‏عباس اطاعت از حسین(ع) را مثل خواندن نماز و اداى زکات واجب میداند به گونه‌‏اى که این واجبات از هم قابل تفکیک نیستند:
نعلم و نعرف انّ ما فیالدنیا احد هو ابن بنت رسول الله(ص) غیرک و ان نصرک لفرض على هذه الامة کفریضة الصلاة و الزکاة التى لایقدر ان یقبل احدهما دون الاخرى.
ابن‏ عمر نیز با اعتراف به خطا نکردن امام(ع) و صلاحیت او براى خلافت به این امر اعتراف کرده است:
و لم یکن الله تعالى یجعل ابن بنت رسوله على خطأ و لیس مثلک من طهارته و صفوته منالرسول على مثل یزید بن معاویة باسم الخلافة.
مطلب دوم تبعیت نکردن آنان از امام است. با وجود اعتراف آنان به رهبرى امام و صحیح ‏بودن راه و روش او، طبیعى است که آنان باید از امام تبعیت و در مقصودش یاری میکردند. این اعتراف حتى بالاتر از این اقتضاء داشت که آنان از نصیحت امام نیز دست‏ بر میداشتند و از عمل او تبعیت و در کنار او در راه حق حرکت میکردند. اما نه تنها چنین امرى اتفاق نیفتاد بلکه خود مانعى بر سر راه امام حسین(ع) بودند به صورتى که آن حضرت مجبور بود سیل انتقادات خواص در مورد قیام خویش را به نحوى پاسخ بگوید. این انتقادات آن گاه به اوج رسید که همه از تصمیم امام(ع) براى رفتن به کوفه در پاسخ به دعوت بزرگان این شهر آگاه گردیدند. ابن‏ عباس در این زمان نیز به حضور امام میشتابد و با توصیف اوضاع کوفه و خیانت‌هایى که آنها به امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) کردند و این امر از خصلت‌هاى آنها است، از امام میخواهد که از تصمیم خویش باز گردد و در مکه بماند. عبدالله ‏بن‏ عمر، محمدبن‏ حنفیه، عبدالله‏ جعفر و دیگران نیز برخورد مشابهى با این تصمیم داشتند. گفتگوى امام حسین(ع) با ابن‏ عباس و عبدالله‏ بن‏ عمر و دیگر خواص آن روز نشان‏ دهنده این است که در صورت همراهى با قیام آن حضرت، آنها میتوانستند نقش مهمى در این قیام ایفا نمایند.
حضرت در صحبت با این دو نفر نه تنها از آنها اعتراف مبنى بر درست بودن اقدام خویش میگیرد که خود از جنبه نظرى تایید قیام و همراهى آنها با او محسوب میشود بلکه آنها را دعوت میکند تا او را در این قیام یارى کنند. دعوت امام از ابن ‏عباس به صورتى لطیف و با به شهادت گرفتن خداوند بر سخن ابن ‏عباس در مورد مقام و جایگاه او انجام پذیرفت که ابن‏ عباس متوجه این امر گردید و اعلام آمادگى کرد در راه حضرت کشته شود لیکن بعداً در این زمینه اقدامى نکرد.
اما آن حضرت از عبدالله‏ بن‏ عمر صریحاً خواست که او را همراهى کند و به او تذکر داد که اگر پدرش زنده بود حتماً او را یارى میکرد. این درخواست بیان‏گر این مطلب است که اگر خواص به درخواست وى براى همراهى، او را اجابت میکردند و با این کار جایگاه امام را براى سایر مردم بیان مینمودند، مردم با آگاهى از این امر برگرد حضرت جمع میشدند. به عبارت دیگر آنچه را از لحاظ نظرى بر آن صحّه گذاشته بودند در عمل نیز نشان میدادند، امام را در رسیدن به یکى از اهداف قیام خویش که تبیین جایگاه اهل‌‏بیت(ع) در جامعه اسلامى و اختصاص خلافت به آن حضرت بود به نحو شایسته‌‏اى یارى میکردند.
خواص در این امر تا آن حد مهم و تاثیرگذار بوده‏ اند که امام حسین(ع) بعد از ناامیدى از همراهى آنها با قیام، از هر یک حداقل کارى را که میتوانستند در این رابطه انجام دهند و با روحیات آنها نیز سازگار بود، طلب نمود. امام(ع) در این زمینه از عبدالله ‏بن ‏عمر سه چیز را درخواست میکند. اول اینکه او را بعد از هر نماز دعا کند. دوم با یزید و یزیدیان همنشینى و همراهى نکند. سوم اینکه به تعجیل، به بیعت با یزید نشتابد و لااقل این اندازه صبر کند تا نتیجه کار امام با آنها برایش روشن شود.
یا ابن ‏عمر! فان کان الخروج معى مما یصعب علیک و یثقل فانت فى اوسع العذر. و لکن لا تترکنّ لى الدعا فى دبر کل صلاة و اجلس عنالقوم و لاتعجل بالبیعة لهم حتى تعلم الى ما یؤول‏الامر.
[5]
حضرت از ابن ‏عباس نیز میخواهد که ارتباط دائمى خویش را با او حفظ کند و خبرهاى مدینه را به وى برساند. این امر پیشتر در مورد محمد حنفیه نیز انجام پذیرفت. وقتى حضرت‏ میخواست از مدینه خارج شود و به مکه بیاید و محمد حنفیه به هر دلیل از این امر سر باز میزند، امام از او میخواهد که براى او خبرگیرى کند و اخبار حکومت بنی امیه را به او برساند.
[6]
خواص بصره
نامه امام حسین(ع) به بزرگان و خواص در بصره، اقدامى دیگر در این زمینه است. افرادى همچون مالک بن مسمع بکرى، احنف بن قیس، منذر بن جارود، مسعود بن عمر و دیگران مخاطب این نامه هستند. این نامه با اشاراتى به وقایع خلافت بعد از رحلت رسول خدا(ص) و اختصاص خلافت به اهل‌‏بیت آغاز میشود:
اما بعد: فان الله اصطفى محمداً…. ثم قبضه الله الیه و قد نصحل عباده و بلغ ما ارسل به و کنا اهله و اولیاء و اوصیائه و ورثته واحق الناس بمقامه فى الناس، فاستأثر علینا قومنا بذلک، فرضینا و کرهنا الفرقة و اجببنا العافیة و نحن نعلم انّا احق بذلک الحق المستحقّ علینا ممّن تولّاه….
[7]
اما بعد: همانا خداوند محمد(ص) را برگزید…. سپس خداوند او را به سوى خود برد در حالى که بندگانش را نصیحت کرده بود و پیام و وظیفه رسالت خویش را رسانده بود و ما خاندان و نزدیکان و وصیان و وارثان او و سزاوارترین مردم به مقام او در میان مردم بودیم. اما قوم ما مستبدانه آن را به خود اختصاص دادند پس ما راضى شدیم و از تفرقه بیزار بودیم و به سلامت جامعه علاقه ‏مند بودیم در حالى که میدانستیم که ما از کسانى که این مقام را از دست ما خارج کردند به آن سزاوارتر بودیم….
آنگاه امام(ع) ضمن تبیین وضعیت جامعه اسلامى و ماهیت حکومت یزید در یک جمله کوتاه آنها را به اطاعت از خود فرا میخواند تا بدین طریق به راه راست هدایت شوند:
و قد بعثت رسولى الیکم بهذا الکتاب و انا ادعوکم الى کتاب اللهو سنّة نبیه فان السنة قد امیتت و انّ البدعة قد احییت و انتسمعوا قولى و تطیعوا امرى اهدکم سبیل الرشاد.
[8]
من با فرستاده خویش این نامه را براى شما فرستادم و شما رابه کتاب خدا و سنت پیامبرش دعوت میکنم. همانا سنت از بین رفته است و بدعت‌ها ریشه گرفته است. اگر سخن مرا بشنوید و از من اطاعت کنید شما را به راه راست هدایت ‏میکنم.
این نامه علاوه بر اینکه تصمیم امام حسین(ع) بر پیوند قیام خویش به توده مردم را آشکار میکند، از نقش بزرگان در جامعه آن روز اسلامى پرده برمیدارد. هر چند بیشتر مخاطبان این نامه پاسخ مناسبى به درخواست حضرت ندادند و هیچ یک موفق به کمک و یارى او نشدند، اما یک نمونه از افرادى که به درخواست حضرت پاسخ مثبت داد و اقوام تابع خویش را در این راه بسیج نمود، نشانگر این است که اگر خواص جامعه به درخواست سیدالشهدا (ع) پاسخ مثبت داده بودند میتوانستند توده‏‌هاى مردم را در راستاى حمایت از قیام بسیج نمایند. یزیدبن‏ مسعود، بنى حنظله، بنی تمیم و بنی سعد را جمع نمود و با معرفى مقام امام‏ حسین(ع) و جایگاه او در میان امت و اینکه او حجت خدا بر مردم است، آنها را بر اطاعت از حضرت ترغیب نمود. مردم نیز در این زمینه آمادگى خویش را براى اطاعت و فداکارى در راه امام اعلام کردند.
هر چند که این فرد نیز آنچنان در کار خویش جدّى نبود و هنوز در حال آماده شدن برای پیوستن به امام بود که خبر شهادت حضرت را دریافت کرد ولى همین مقدار تلاش او در رابطه با بسیج مردم نشان میدهد که اگر خواص در جامعه آن روز به دعوت امام ‏حسین(ع) پاسخ مثبت میدادند و در این راه جدى و ثابت ‏قدم بودند نه تنها زمینه‏‌های پیروزى امام و رسیدن به هدف را فراهم میکردند بلکه یزید و یزیدیان در اقلیت قرار میگرفتند.
البته دعوت براى یارى از سوى امام حسین(ع) منحصر به خواص نیست و حضرت هنگام خروج از مکه به سوى عراق در خطبه‌‏اى از تمام کسانى که حاضر به یارى وى بودند دعوت کرد تا او را همراهى کنند. حضرت خطبه را با توصیف مرگ و شوق خودش به مرگ و ملاقات نیاکان خویش و رضایت اهل‌‏بیت به آنچه خداوند برایشان مقدر کرده آغاز میکند:
رضى الله رضانا اهل‏ البیت، نصبر على بلائه و یوفینا اجر الصابرین…
[9]
آنگاه به مردم خطاب میکند که هر کس حاضر است خونش را فداى اهل‌‏بیت کند و آمادگى ملاقات پروردگارش را دارد با ما که فردا حرکت میکنیم همراه شود
من کان باذلاً فینا مهجته موطناً على لقاء الله نفسه فلیرحل معنا فانى راحل مصحباً ان‏شاءالله تعالى.
[10]
دعوت امام حسین(ع) از افراد مختلف براى همراهى با قیام او در طول مسیر به سوى کوفه نیز ادامه مییابد و حضرت از افرادى همچون زهیربن قین، عبیدالله ‏بن ‏حر جعفى و انس بن ‏حارث کاهلى دعوت میکند که بعضى او را همراهى و بعضى از این کار امتناع میکنند. حتى تا آخرین لحظات عمر و حتى بعد از شهادت تمام یارانش باز هم از طلب نصرت و یارى دست برنمیدارد و افرادى همچون حر بن یزید ریاحى در آخرین لحظات به وى ملحق و در راه او شهید میشوند.
اما در اینجا دو سؤال مطرح میشود: اول اینکه هدف آن حضرت از این دعوت‌ها چه بود با اینکه مشاهده میکنیم امام در مواردى همراهان خود را براى ترک او، آزاد گذارد و پیمان خویش را از آنها برمیدارد؟
سؤال دوم این است که چه مانعى بر سر راه بزرگان جامعه اسلامى بود که از پذیرش پاسخ به این دو سؤال کاملاً با هم مرتبط است که در بحث بعد آنها را دنبال میکنیم. پاسخ به این سؤال زمینه را براى پاسخ به سؤال دیگرى فراهم میکند که چرا آن حضرت به سوى کوفه حرکت کرد.
نهضت امام و تعبّد
اعتراضات و پذیرفته نشدن دعوت امام حسین(ع) از سوى خواص و مردم علت‌هاى متفاوتى دارد. لیکن شاید بتوان گفت محور تمام این علت‌ها خالى بودن این افراد از روحیه تعبد در موارد احکام شرعى بود. نکته‌‏اى که امام بارها بر آن تاکید کردند و اصولاً یکى از اهداف قیام وى زنده کردن این روحیه در جامعه اسلامى بوده است.
کسانى که به نحوى امام را از مقابله با حکومت یزید و رفتن به کوفه برحذر میداشتند، به این مطلب علم داشتند که شرایط اجتماعى کوفه به هیچ وجه براى قیام امام مساعد نبود و مردم کوفه کسانى نبودند که امام با تکیه بر آنها بتواند به هدف خویش برسد. بلکه آنها مردمى بودند که در شرایط حساس به مخالفت با حضرت برمیخاستند همانطور که با پدر و برادرش اینگونه رفتار کردند. از طرف دیگر آنها اخبارى در خصوص شهادت امام شنیده بودند و عاقبت قیام وى را شهادت میدانستند و از این رو سعى در منصرف کردن امام از این امر داشتند.
این دو امر به ظاهر کاملاً معقول هستند و حضرت نیز هیچ گاه آنها را رد ننمود. امام نظر عمربن ‏عبد که او را از کوفه برحذر میدارد و مردم آن را بنده درهم و دینار میداند، را برخاسته از فکر و اندیشه دانست:
جزاک الله خیراً یابن‏عمّ فقد و الله علمتُ انک مشیت بنصح و تکلمت بعقل.
[11]
و خود این خبر را نیز بیان کرد که اهل کوفه به او نامه نوشته ‏اند ولى او را خواهند کشت:
هذه کتب اهل الکوفة الىّ و لا اراهم الا قاتلى فاذا فعلوا ذلک لم یدعوا لله حرمة الا انتهکوها….
[12]
در مواردى نیز با توبیخ نصیحت کنندگان این نکته را متذکر گردید که منشأ علوم در دست ما است و جبرئیل به خانه ما وارد و خارج میگردید. با این وجود آیا آنها به اوضاع و احوال جامعه و عاقبت کار من آگاهند و من از آن نا آگاهم:
یا اخا اهل الکوفة اما و الله لو لقیتک بالمدینة لاریتک اثر جبرئیل من دارنا و نزوله على جدّى بالوحى، یا اخا اهل الکوفة مسقتى العلم من عندنا افعلموا و جهلنا؟ هذا ما لایکون.
[13]
اما چرا امام حسین(ع) به این درخواست ها با اینکه منطقى به نظر میرسید پاسخ نداد و به عبارت دیگر چرا امام به علم خویش به عاقبت رفتن به سوى کوفه عمل ننمود. صرف نظر از شرایط خاص وى که او را مجبور به خروج از مدینه و مکه کرده بود و در بعضى از پاسخ‌هاى حضرت به اصرار براى ماندن در مکه یا مدینه بیان شده است، بعضى از این پاسخ‌ها به مطلب مهم دیگرى نیز که از اهداف قیام امام محسوب میشود، اشاره دارد. امام(ع) در مقابل این نصیحت‌ها در مواردى خود را از طرف رسول خدا(ص) مکلف میداند که از مکه خارج شده و به عراق رود. وقتى عبدالله بن ‏جعفر به امام نامه مینویسد و از او میخواهد تا از مکه بیرون نرود زیرا چنین کارى به کشته شدن او و اهل‌‏بیتش می انجامد، امام(ع) در پاسخ به او خواب خویش و فرمان رسول خدا(ص) را بیان میکند و میگوید بر اساس این من باید بروم چه این رفتن به ضرر من باشد یا به نفع من:
اما بعد فانّ کتابک ورد علىّ فقراته و فهمت ما ذکرت و اعلمک انى رایت جدى رسول الله فى منامى فخبرنى بامر (امرنى بامر) و انا ماض له، لى کان او علىّ….
[14]
در بعضى موارد نیز امام(ع) بدون ذکر علت صرفاً خود را ملزم به رفتن به عراق میداند.
[15]در موارد دیگر امام به قضاء و قدر استشهاد میکند که هر آنچه باید اتفاق بیافتد میافتد و آنچه نباید بشود اتفاق نمی افتد.
[16] این سه جواب امام(ع) در پاسخ کسانى که او را از خارج شدن از مکه منع میکردند، همه در یک راستا قابل بررسى است. امام بر اساس فرمان الهى به قیام اقدام کرده است و در این راستا موظف است فرمان خداوند و رسولش را تبعیت کند و از نصیحت‏ کنندگان نیز میخواهد که آنها نیز همچون وى در زمینه فرامین الهى متعبد باشند و با تمسک به بهانه‏‌هاى مختلف از تکلیف الهى شانه خالى نکنند. او به آنها یاد میدهد که هنگام انجام فرمان الهى انسان نباید به دنبال منافع و خیر و شر خویش باشد، بلکه باید به فرمان خداوند عمل کند؛ کارى که خود حضرت در مقابل فرمان خداوند و رسولش به آن ملتزم بود و آن را بر مصلحت اندیشى براى خودش مقدم داشت.
خطبه امام حسین(ع) هنگام ترک مکه که قسمت‌هایى از آن را ذکر کردیم نیز درس جامعى از تعبد و فرمان‏برى در زمینه احکام الهى به مردم مخصوصاً بزرگان مهاجر و انصار میدهد. امام در آن قسمت که مردم را به همراهى خود فرا میخواند، مطلب را به گونه‌‏اى ذکر میکند که اولاً از آنها میخواهد همچون او رضاى خداوند را بر هر چیزى مقدم دارند و در راه اجراى فرامین الهى آماده شهادت و فداکارى باشند؛ ثانیاً این امر را با خویشتن به عنوان امام مفترض ‏الطاعة پیوند میزند که اگر میخواهید به راستى در راه خداوند قدم بردارید باید تابع ما باشید:
من کان باذلاً فینا مهجته و موطّنا على لقاء الله نفسه فلیرحل معنا….
[17]
امام این مطلب را تابع آن چیزى میداند که در ابتداى خطبه فرموده بودند یعنى چون اهل‌‏بیت تابع رضا و اراده الهى هستند پس مردم نیز باید تابع اهل‌‏بیت باشند و حاضر باشند تا در این راه جان و مال خویش را فدا نمایند. البته جمله «رضا الله رضانا اهل‏ البیت» را میتوان به این معنى گرفت که رضایت خداوند از بندگانش در گرو رضایت اهل‌‏بیت است. یعنى در صورتى خداوند از بندگانش راضى میشود که ما از آنها راضى باشیم. در این صورت جملات بعد دلیل رسیدن اهل‌‏بیت به این مقام را بیان میکند و همین جمله مخاطبان را آگاه میسازد که بدون رضایت اهل‌‏بیت آنها از اعمال خویش بهره ‏اى نمیبرند.
به هر حال این خطبه هشدار به کسانى محسوب میشود که با انگیزه‏‌هاى مختلف میخواستند حضرت را از تصمیم خویش منصرف کنند که این کارشان با تسلیم و رضایت به اوامر الهى سازگار نیست و آنها باید همچون اهل‌‏بیت به مقدرات خداوند راضى، و تسلیم فرمان‌هاى او باشند و همینطور به آنها آگاهى میبخشد که اگر امام حسین(ع) به استدلال‌هاى به ظاهر منطقى آنها گوش نمیدهد از این جهت نیست که آنها شرایط و اوضاع و احوال جامعه را بهتر از او میشناسند، بلکه از این جهت است که او تابع فرامین الهى است و آنها نیز باید همینگونه باشند.
از طرف دیگر این خطبه وظیفه تمام مردم اعم از خواص و عوام را در آن شرایط دشوار مشخص میکند. امام با تبیین مقام اهل‌‏بیت به آنها متذکر میشود که آنها در راه انجام تکلیف خویش در مقابل خداوند راهى جز تبعیت از اهل‌‏بیت ندارند. این سخن که در حقیقت مخاطب اصلى آن همان خواص هستند میخواهد این حقیقت را بیان کند که آنها به جاى مصلحت اندیشى و منتظر نشستن تا چه اتفاقى پیش می آید باید با اجتماع برگرد رهبرى الهى که وظیفه تبعیت از او را بر عهده دارند، به تغییر اوضاع و احوال اقدام نمایند.
اگر آنها به جاى تلاش براى جلوگیرى از قیام امام به مبارزه با قدرت فاسد حاکم که خود نیز به ناحق و فاسد بودن آن اعتراف داشتند و در این رابطه وظیفه‌‏اى الهى بر عهده داشتند، اقدام میکردند و حضرت را در این رابطه یارى میکردند، شاید به هردو هدف خویش یعنى نابودى حکومت یزید و محفوظ ماندن جان امام دست می یافتند. زیرا اگر آنها از امام تبعیت میکردند بسیارى از مردم عادى نیز که نظاره ‏گر حرکت امام بودند به این قیام می پیوستند.
تاکید امام حسین(ع) بر عنصر تعبد در پیروى از خویش که همان اطاعت خداوند است، بعد از خروج از مکه نیز به صورت لطیفى استمرار مییابد. همانطور که امام در همین خطبه به نهایت کار خویش که شهادت است، تصریح کرده، در طول مسیر نیز بارها این امر را تکرار کرده است تا تنها افرادى در اردوى حسینى باقى بمانند که به امید مال و جاه و منفعت دنیوى با او همراه نشده ‏اند و تنها به صرف حمایت و همراهى او اقدام به اینکار کرده ‏اند.
از طرف دیگر امام حداقل دو مرتبه به طور صریح به تمام کسانى که همراه او بودند اجازه داد که بروند و گفت نزد وى عهد و پیمانى ندارند. اولین مرتبه بعد از رسیدن خبر شهادت مسلم ‏بن‏ عقیل و هانی بن‏ عروه و عبدالله ‏بن یقطر در منزل زباله بود که امام این خبر را به اطلاع همراهانش رساند و توضیح داد که شیعیان و پیروان او در کوفه دیگر او را یارى نمیکنند. پس هرکس میخواهد برود برود که از نظر من او عهد و پیمانى با من ‏ندارد:
بسم الله الرحمن الرحیم، امّا بعد فانه قد اتانا خبر فظیع قتل مسلم‏ بن‏ عقیل، هانى بن عروة و عبدالله بن یقطر و قد خذلتنا شیعتنا فمن احب منکم الانصراف فلینصرف لیس علیهم ناذمام.
[18]
در این زمان بود که عده بسیارى از افراد همراه امام او را رها کردند و رفتند. مرتبه دوم شب عاشورا است که حضرت براى آخرین مرتبه خبر شهادت خود را به اطلاع یارانش رساند و از آنها خواست که اگر میخواهند، بروند زیرا دشمن تنها با او کاردارد و بعد از شهادت او به دنبال کسى دیگرى نخواهد رفت:
و قد اخبرنى جدّى رسول الله بانى ساساق الى العراق فانزل ارضاً یقال لها عمورا و کربلا و فیها استشهد و قد قرب الموعد. الا و انّى اظن یومنا من هؤلاء الاعداء وغدا و انى قد اذنت لکم فانطلقوا جمیعاً فى حلّ لیس علیکم منّى ذمام
[19]
ولى حتى یک نفر از یاران باقى مانده حضرت از او جدا نشد و همه با اعلام وفادارى تا آخرین قطره خون از آن حضرت حمایت کردند.
سخن امام(ع) در هر دو مورد که به همراهان خویش اجازه رفتن میدهد مشتمل بر یک نکته ظریف است که با آن میخواهد به همراهان خویش و به تمام مردم در تمام زمان‌ها این درس را بدهد که حرکت او یک قیام الهى است و شرکت کنندگان در این قیام باید تابع اوامر خداوند باشند و از امام خویش نیز در همین راستا اطاعت کنند. نه اینکه به خاطر علقه‏‌هاى قبیله‌‏اى، شخصى و غیره به یارى او بشتابند. امام اگر در این سخنان عهد و پیمان خویش را از مردم برمیدارد، از طرف خویش صحبت میکند. یعنى من به عنوان یک شخص و فردى که جایگاه خاصّى در میان شما دارم و شاید عده‌‏اى از شما به خاطر این جایگاه همراه من آمده‏‌اید بر شما عهد و پیمانى ندارم. امّا این سخن حضرت به هیچ وجه تکلیف و وظیفه الهى آنها در مورد یارى کردن او براى اقامه حق را نفى نمیکند و همچنین به هیچ وجه وظیفه شرعى آنها در تبعیت از امامى که از طرف خداوند براى رهبرى و هدایت جامعه قیام کرده است را از دوش آنها بر نمی دارد. این سخن و اجازه امام در حقیقت امتحانى پیش از موعد اصلى امتحان است تا افراد ناخالص را که به انگیزه ‏هاى غیردینى راهى مبارزه شده ‏اند از افراد خالص جدا کند. زیرا همراهى این افراد ناخالص نه تنها براى امام و اسلام سودى نداشت که در مواقعى احتمال ضرر نیز وجود داشت و اینجاست که عنصر تعبد در قیام حسینى کاملاً خود را واضح میکند و روشن میشود که چرا بسیارى از خواص که جایگاه دینى و اجتماعى والاى آن حضرت را میشناختند و بر به حق بودن او و ناحق بودن دشمن اعتراف داشتند از همراهى او باز ماندند.
مردمى شدن نهضت حسینى
این نکته روشن شد که چرا امام‏ حسین(ع) در مواردى به همراهان خویش اجازه ترک آن حضرت و رها کردن نهضت را داد. اما این سؤال هنوز باقى است که چرا امام این مقدار تاکید بر همراهى خواص و مردم در قیام خویش را داشت به صورتى که از هرگونه همکارى آنها در این زمینه هر چند کمک چندانى به وى نیز نمینمود، استقبال میکرد.
پاسخ این سؤال در این نکته نهفته است که امام سعى بلیغ داشت که اعتراض او به حکومت یزید به صورت شورش بر ضد حکومت براى به دست‏گیرى آن در نیاید. هر چند امام در گفتار این مطلب را بارها بیان کرد که او براى حمایت از دین و مردم و احیاء سنت‏‌ها و از بین بردن بدعت‌ها قیام کرده است، اما مواظب بود که سیره عملى او نیز همین امر را حکایت و بیان کند. از این جهت است که این پیشنهاد را که هنگام خارج شدن از مدینه از بیراهه به مکه برود، نپذیرفت، بر خلاف عبدالله بن زبیر که اینگونه از مدینه به مکه رفت. این اقدام نشان میدهد که امام نمیخواهد به هیچ وجه پیوند مردمى خویش را قطع و از راهى حرکت کند که راه عمومى نیست.
امام حسین(ع) هر چند همان طور که قبلاً بیان کردیم قیام خود را بر مبناى وظیفه دینى خود شخصاً آغاز نمود و هیچ عامل مردمى در آن دخالت نداشت، ولى براى پرهیز از نسبت شورش به حضرت که دشمن سعى بلیغ در آن داشت، تلاش میکرد تا قیام خویش را به اراده مردم مسلمان پیوند زند که در این صورت خاموش کردن این نهضت حتى با شهادت وى نیز امرى بسیار دشوار میشد. از این جهت است که امام هر فرصتى را براى دعوت خواص و مردم براى همراهى قیام خویش غنیمت میشمرد. الحاق یک فرد شاخص به قیام حتى اگر قبیله او نیز این چنین عمل نمیکردند وزنه سنگینى براى مردمى شدن قیام امام محسوب میشد که دشمن را در موضعى منفعلانه قرار میداد.
البته سیدالشهدا(ع) همواره اصول مسلّم نهضت خویش را تکرار میکرد و به هیچ وجه از این اصول براى پیوستن افراد دست برنمیداشت. از جمله مواردى که امام با تاکید بر اصل اختصاص خلافت به اهل‌‏بیت به دعوت مردم براى پیوستن به قیام خویش اقدام نمود، زمانى است که در محاصره لشکریان حرّ قرار گرفت. امام بعد از خواندن نماز در خطبه ‏اى ضمن معرفى خویش که فرزند دختر رسول خدا است و خلافت به آنها اختصاص دارد، از آنها میخواهد که به جاى تبعیت از غاصبان خلافت که در حق مردم ظلم و ستم روا میدارند حق را براى اهلش قرار دهند تا رضایت خداوند را به دست آورند:
ایها الناس، انا ابن بنت رسول الله و نحن اولى بولایة هذه الامور علیکم من هؤلاء المدّعین ما لیس لهم و السائرین فیکم بالظلم و العدوان، فان تثقوا بالله و تعرفوا الحق لاهله فیکون ذلک لله ‏رضى.
[20]
دعوت امام به سوى خویش حتى در هنگامى که شعله‏‌هاى جنگ زبانه میکشید نیز استمرار یافت و تعدادى از افراد صالح و از جمله حر بن ‏یزید ریاحى سرانجام دعوت او را پذیرفتند و به او پیوستند و این امر ضربه محکمى بر پیکر دشمن و خنثى کننده تبلیغات آنها بود. امّا پیوند نهضت حسینى با مردم تنها به زمان امام اختصاص نداشت، بلکه نداى طلب یارى را که وى در آخرین لحظات عمر شریفش بیان داشت:
هل من ذاب یذبّ عن حرم رسول الله؟ هل من موحّد یخاف الله فینا؟ هل من مغیث یرجوا الله فى اغاثتنا؟ هل من معین یرجوا ما عند الله فى اعانتنا؟
[21]
شامل تمام کسانى میشود که بعد از او آمده‏ اند تا ندایش را بشنوند و به یارى حسین(ع) در رسیدن به هدفش بشتابند.
و همین دعوت عمومى در طول تاریخ بسیارى از افراد را بر آن داشت تا به یارى امام بشتابند و همین امر حکومت هاى ستمگر بسیارى را سرنگون کرد. از اولین گروه‌هایى که به این ندا پاسخ گفتند میتوان گروه توابین مردم کوفه را نام برد که با پى بردن به اشتباه بزرگى که در یارى نکردن آن حضرت مرتکب شده بودند، جان خویش را در راه اهداف امام فدا کردند.
بدین ترتیب امام حسین(ع) از طریق پذیرش دعوت کوفیان براى حمایت از او به صورتى که در راستاى اهداف نهضت امام قرار داشت یعنى پذیرش این واقعیت که خلافت در جامعه اسلامى در زمان معصومین(ع) به آنها اختصاص دارد و مردم باید از آنها تبعیت کنند، نهضت خویش را با توده‏ هاى مردم پیوند زد و اسنادى در تاریخ ارائه نمود که این نهضت تا چه حد در میان مردم جاى دارد و تا چه حد پایگاه یزید و یزیدیان در جامعه سست است. سیدالشهدا (ع) تا آخرین لحظات عمر در موارد مختلف با این اسناد یعنى نامه‏‌هاى کوفیان علیه آنها احتجاج میکرد و در حقیقت این اسناد را به تاریخ عرضه مینمود تا جاودان باقى بماند و نشان دهد که دشمن هر چند توانسته است به زور سرنیزه مردم را تابع خویش گرداند ولى در قلوب مردم جایى ندارد. امام همچنین با دعوت افراد مختلف به یارى خویش و دعوت عمومى از تمام کسانى که سخن وى را بشنوند، قیام خویش را به قلوب تمام آزادگانى که بعد از او می آیند پیوند زد تا خون او که خون خداست در قلوب مؤمنان همواره بجوشد و هیچ‏گاه به سردى نگراید:
ان لقتل الحسین حرارة فى قلوب المؤمنین لاتبرد ابدا.
[22]
مردم کوفه و قیام حسینى
اکنون به راحتى میتوانیم پاسخ این سؤال را در یابیم که چرا امام حسین(ع) علیرغم هشدارهاى افراد مختلف و علم خویش به روحیات کوفیان و عهدشکنى آنها دعوت آنها را پذیرفت و قیام خویش علیه حکومت یزید را به سوى کوفه جهت دهى کرد.
اولین عنصر که قیام امام را به این سو کشاند، ارتباط قیام با مردم و به عبارت دیگر مردمى شدن آن است. توده ‏هاى مردم در کوفه به رهبرى بزرگانى همچون سلیمان بن صرد خزاعى، شبث بن ربعى، حجار بن ابحر، هانى بن عروه و دیگران به آن حضرت اظهار اطاعت کردند و هدف خویش را همان هدف امام ذکر کردند. یعنى آنها هم به مخالفت با حکومت یزید که حکومت فاسد است پرداختند و به همراهى با امام اقدام نمودند. این امر در حقیقت هدف امام حسین(ع) در مردمى کردن قیام خویش را تأمین می نمود، بنابراین امام با رعایت جانب احتیاط دعوت مردم کوفه را پذیرفت. به عبارت دیگر تنها مردم کوفه در جهت تأمین این هدف وى اقدام جدى به عمل آوردند و دیگران به هیچ وجه اقدام جدى نکردند. اگر مردم مدینه یا مکه یا بصره این چنین اقدامى کرده بودند. آن حضرت گزینه بدیلى براى رسیدن به هدف خویش در اختیار داشت و در این صورت براى حرف نصیحت کنندگان جایى باقى میماند. اما زمانى که امام جایگزینى براى انتخاب ندارد این نصیحت‌‏ها جایى ندارد و از این جهت است که امام به آنها وقعى ننهاد.
جهت دیگرى که در دعوت مردم کوفه وجود داشت و با اهداف اصلى قیام امام حسین(ع) هماهنگ بود، نحوه دعوت آنها از امام بود. آنها به عنوان شیعه و پیرو آن حضرت به او نامه نوشتند. به عبارت دیگر آنها رهبرى دینى امام یعنى اختصاص خلافت به اهل‌‏بیت را پذیرفته بودند و این امر مهمى براى نهضت حسینى محسوب میشد. سلیمان بن صرد در سخنرانى خویش براى تشویق مردم کوفه به حمایت از آن حضرت میگوید:
انّ حُسیناً قد تقبّض على القوم بیعته و قد خرج الى مکة و انتم شیعته و شیعة ابیه.
همانا حسین از بیعت با این قوم امتناع کرده است و به مکه آمده است و شما پیرو او و پدرش ‏هستید.

[1]. موسوعة کلمات الامام‏ الحسین(ع)، ص 283.
[2]. همان، ص 284.
[3]. همان، ص 290.
[4]. همان، ص 305.
[5]. همان. ص 308.
[6]. همان، ص 289.
[7]. همان، ص 315.
[8]. همان.
[9]. همان، ص 328.
[10]. همان.
[11]. همان، ص 322.
[12]. همان، ص 347.
[13]. همان.
[14]. همان، ص 312، 321، 331، 332.
[15]. همان، ص 318، 320.
[16]. همان، ص 328، 322.
[17]. همان، 328.
[18]. همان، ص 348.
[19]. همان، ص 397.
[20]. همان، ص 356.
[21]. همان، ص 476.
[22]. مستدرک الوسائل، ج 10، ص 318، ح 12084.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل